حا.میم



برای سردار بی سر و شهید والامقام حاج عبدالله اسکندری، قلم باید خیلی لیاقت داشته باشد که بر صفحه بلغزد و بنویسد و یکی مثل من، نه از سر لیاقت که از شوق و ارادت و به تمنای نیم‌نگاهی از جانب شهید، این‌ها را می‌نویسد. حاج عبدالله، شهید سرافراز، سربلند و سرآمدی بود که سر شریفش در جریان دفاع از حرم اهل‌بیت (ع) به بلندای نیزه رفت. سر او را دشمنان خدا بر سر دست گرفتند و دست‌افشان و پای‌کوبان، بر عمودی قرار دادند و شقاوت و پستی خود را بیش از همیشه عیان ساختند.

گاهی و پیش از جریان جنگ سوریه، با خودم فکر می‌کردم هنوز هم کسی می‌تواند شبیه ارباب مظلوم و سرجدای ما شهید شود؟ آیا هنوز هم می‌شود سر از قفای ما در راه خدا ببرند؟ آیا هنوز هم می‌شود حنجرۀ کسی در راه حق با خنجری آشنا شود؟ یا اینکه نه! دورهٔ این‌گونه جان سپردن‌ها به سرآمده است و تقدیر شهادت ما در این زمین و زمانه به ترکشی، گلوله‌ای، توپ و خمپاره‌ای گره خورده؟

حاج عبدالله ما اما قصهٔ سرسپاری به آستان معشوق را ورق جانانه‌ای زد، فصل تازه‌ای گشود و برایمان امیدواری‌ها آورد. یادم هست وقتی سر مطهر او را در دستان پلید تکفیری‌ها دیدیم چه بهتی به ما دست داد. نه از شناعت و پستی دشمن که از سعادت، رفعت و بلندمرتبگی سردار اسکندری. وقتی سرش را بر میلهٔ آهنی - که بسان نیزهٔ نازکی بود - نهادند، آه حسرت سر دادیم از این‌همه بی‌لیاقتی و جاماندگی امان!

غبطه‌ها خوردیم بر قرب او به ارباب و معیتش با حضرت معشوق.جانم به فدای او.

کتاب سِرِّ سَر، دومین کتاب از کتاب‌های مدافعان حرم انتشارات روایت فتح است به قلم خانم نجمه طرماح. داستانی بلند و سرشار از نکته‌های شنیدنی از زندگی مجاهدانه و مردانهٔ حاج عبدالله، به روایت همسر گرامی ایشان. این همسر فداکار و مقاوم، با عشقی که در تک تک کلماتش نهفته است، مرد زندگی‌اش را روایت کرده. ولی انصاف این است که ناخواسته فداکاری‌ها، تاب آوردن‌ها، صبوری‌ها و همراهی‌های خودش را و همهٔ همسران والامقام شهدا و رزمندگان را هم به زیبایی به تصویر کشیده است.

قالب کتاب داستانی است و فوق‌العاده روان و جذاب نوشته شده.

قلم خانم طرماح هنرمندانه، پخته و جان‌دار است و این بسیار جای خوشوقتی و افتخار دارد که جبههٔ انقلاب، جوانان نویسنده و هنرمندانی به این خوبی دارد.

عمر عزیز سردار اسکندری از بدو جوانی تا شهادت، در راه انقلاب، جنگ و خدمت به خانواده‌های معظم شهیدان گذشت. او با اینکه پس از خدمت در سمت ریاست بنیاد شهید استان فارس، بازنشسته شده بود، عشق به انقلاب و دفاع از حریم حرم حضرت عقیله (س) او را به سوی شام بلا کشاند!

پس از سال‌ها مجاهدت و خدمت، شهادت مزد او بود و چه شهادتی! زیباتر از آن را نمی‌شود تصور کرد.

کتاب او الحق از بهترین روایت‌های نوشته شده برای شهدای مدافع حرم است. امیدوارم دیده و خوانده شود و متروک و مهجور نماند.


روی قبرم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست
او در این معبر پرحادثه عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست
در رثایم بنویسید که شاعر بوده است
بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای
مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده است
غزل هجرت من را همه جا بنویسید

روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است.



استاد بزرگ اخلاق آقای میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه 15 دستورالعمل را ذکر می‌کند که به ترتیب در ذیل آورده شده است:

1- هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

2- زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

3- اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

4- گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

5- موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

6- اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

7- تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

8- هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

9- تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

10- با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

11- خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

12- لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.


13- ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

14- دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است.شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."

15- هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه دلت را تصرف کند.
ما این تعابیر را نمی­ فهمیم، وقتی هم نمی­ فهمیم امکان دارد هجمه ببریم و إن­قلت بیاوریم که آقا یعنی چه؟! مگر خدا حسود می­شود؟! این حرف­ها چیست؟! نمی ­فهمیم، امّا بعضی از صفات متعلّق به خداست، در عالم هیچ ­کسی نمی­ تواند کبریایی داشته باشد، خداست که متکبّر است و کبریایی متعلّق به اوست، الله اکبر».


دبیر کل حزب‌الله لبنان در گفت‌وگویی اعلام کرد که شایعات بیماری او کاملا دروغ بود و بی اساس بوده است.

سید حسن نصرالله دبیر کل حزب‌الله لبنان، پس از چند ماه سکوت، در گفتگوی زنده با شبکه المیادین درباره سکوت رسانه ای و شایعات پیرامون خود اظهارداشت: این مسئله آن‌چنان که در رسانه‌های اسرائیلی یا سعودی گفته شد صحت نداشت. نه سکته قلبی، مغزی و نه روحی و عقلی [خنده] من خوبم و با آنکه وارد شصت‌سالگی شده‌ام، هیچ مشکل سلامتی نداشتم.

وی با بیان اینکه هیچ مشکل جسمی ندارم و تمام آنچه که گفته شد، دروغ پردازی بود بیان داشت: آنچه که درباره بیماری من و یا مرگ من منتشر شده است، مضحک است.

تصمیم گرفته بودیم تا زمان پایان عملیات سپر شمال اظهار نظر نکنیم

دبیر کل حزب الله لبنان با بیان اینکه عدم سخنرانی من در این مدت ارتباطی به وضعیت سلامت من ندارد، تاکید کرد: من و برادرانم در حزب الله تصمیم گرفتیم که درباره عملیات سپر شمال تا زمانی که به پایان برسد، اظهار نظر نکنیم.

سید حسن نصرالله افزود: ایزنکوت رییس ستاد ارتش رژیم اشغالگر از پایان عملیات سپر شمال سخن گفت اما عملیات هنوز تمام نشده است.

دبیر کل حزب الله لبنان گفت: دیروز گزارشی به من دادند و گفتند که عملیات تا جمعه ادامه داشته و امروز شنبه تعطیل بوده است. اما آیزنکوت پایان عملیات را اعلام کرده بود. من به همه دوستداران و حتی به اسرائیل می‌گوییم که ما پایبند به دشمن نیستیم که هر زمانی واکنش نشان دهیم.

وی خاطرنشان کرد: شایعه پراکنی درباره وضعیت سلامت من در واقع تلاشی برای کشاندن من به سخنرانی است و آن چیزی بود که ما نمی خواستیم.

ما مم نیستیم که بگوییم، حزب‌الله تونل حفر کرده است

سید حسن نصرالله در پاسخ به سوالی درباره عملیات کشف تونل اسرائیل گفت، ما مم نیستیم که بگوییم، حزب‌الله تونل حفر کرده است. ما همیشه تمایل داریم که ابهام سازنده را در پیش بگیریم. حتی اسرائیل ادعا می‌کند که حزب‌الله عامل حفر تونل است اما تاکنون دلیلی برای این ادعا ارائه نکرده است. البته که تونل‌هایی هست بوده. حالا چه جدید چه قدیمی. و برخی را کشف کرده‌اند. حال جدای از اینکه چه زمانی حفر شده، قبل از جنگ 2006 یا بعد آن یا اینکه چه کسی حفر کرده، به هر حال این تونل‌ها هست و نکته در این است که اسرائیل آن را دیر کشف کرده است و این شکست دستگاه اطلاعاتی اسرائیل بود. یکی از این تونل‌ها عمری در حدود سیزده یا چهارده سال بود. یعنی ارتش، سرویس اطلاعات و دستگاه‌های آنان این را کشف نکرده بودند هر چند که رسانه‌های اسرائیلی از تونل‌ها صحبت کرده بودند.

نصرالله گفت که موشه یعلون در اثنای عملیات سپر شمال گفت، ما از دو سال پیش از این تونل‌ها خبر داشتیم و برخی شهرک‌نشینان گفتند که آنها دو سال پیش سوالهایی درباره این تونل‌ها از مقامات پرسیده بودند. سوال ما این است که آیا سران اسرائیل به شهرکنشینان دروغ می‌گویند؟».

نتانیاهو به ما خدمت کرد!

دبیر کل حزب‌الله توضیح داد: این مسئله [عملیات سپر شمال برای کشف تونل‌ها] ترس و هراس را وارد دل همه شهرک‌نشینان [اسرائیلی] کرد. آنها قبل از این عملیات می‌گفتند تونلی در کار نیست و تنها نگرانی سقوط موشک‌ها بود، نتانیاهو با این کار رسانه‌ای بزرگ روی تونل -که اصلا نیاز به این کار رسانه‌ای بزرگ نداشت- ترس و هراس را به دل شهرک‌نشینان وارد کرد. نتانیاهو با عملیات سپر شمالی در جنگ روانی به ما خدمت کرد چرا که شهرک‌نشینان را بشدت ترساند و آنها از این به بعد صدای هر چکشی را بشوند با ترس خواهند گفت که صدای چکش می‌شنوند.

برای مقابله با تهدیدات اسراییل، استفاده از همه ابزارهای قدرت حق ماست

وی تاکید کرد: اگر تصمیم بگیریم که وارد الجلیل شویم، صهیونیست ها هرگز نخواهند فهمید که چگونه وارد خواهیم شد.

سیدحسن نصرالله با بیان اینکه بخشی از نقشه ما در جنگ آتی، ورود به الجلیل است، یادآور شد: ما بی‌شک از سال‌ها پیش قدرت ورود با الجلیل را داریم اما تصمیم آن بستگی به شرایط [جنگ احتمالی] دارد. برای مقابله با تهدیدات اسراییل، استفاده از همه ابزارهای قدرت حق ماست.

دبیر کل حزب‌الله گفت: پس از جنگ سوریه، مساله آسانتر شده و برای دیوارهایی که بنا می کنند، راه حلی پیدا کردیم از همین رو به دشمن اجازه نمی دهیم که قواعد درگیری را به ما تحمیل کند و یا آنها را تغییر دهد.

ادامه مطلب


 
بسم رب الشهدا والصدیقین 
رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق 
 
با این آرزو زنده‌ایم که رب جل و علی این بندگان ناشایست خود را با وجود کرمش مورد عفو قرار دهد و آن روزی که این امید قطع گردد همان بهتر که لحظه‌ای دیگر زنده نمانیم و خدا خودش رحم کند. تمام عمر دویدیم و آخر چه؟ به کجا رسیدیم؟ پی چه کسی می‌دویدیم و آیا به او رسیدیم؟
 
خدایا همین قدر می‌دانم که اگر مقصد را می‌شناختیم و مسیر دوست را طی می‌کردیم حتما به آنجا رسیده بودیم سال‌ها دنبال صاحب امان دویدیم و گریه کردیم؛ ولی ای خدا مرا ببخش همه‌اش خواب و خیال بود در تمام این مدت مثل کودکی رفتار کردم که با مشتی اسباب بازی سرگرم شده است و چرا ندیدیم، چرا او را درک نکردیم چرا، چرا او را در آغوش نکشیدیم، حتما اشتباه کردم، آری حتما اشتباه کردم و در طی طریق گمراه کردیم.
 
اما شما را به خدا مرا این گونه رها نکنید، پس از عمری دوندگی نکند مثل حیوانی پست و دون مایه، جان دهم نمی‌گویم که مطمئنم، حیوانی بیش نیستم. اما عزیزم آبرویم را بخر نگذار دیگران بفهمند همان طورکه در طول حیات آبرویم را حفظ نمودی، خدایا از زندگی بیزارم چرا مرا نمی‌بری آخر از دست این بنده سرا پا تقصیر تو چه کاری بر می‌آید دیگر هر چه بلد بوده‌ام، کرده‌ام.
 
چه می‌دانم جهاد اصغر یا اکبر سعی خود را کرده‌ام دیگر چه باید بکنم بیا از سر ما بگذر مرا هم ببر پیش بقیه آن‌هایی که عقده دل خود را برای تو گفتند و تو آن‌ها را خریدی مرا هم بخر و ببر. التماس می‌کنم، فریادم بر آسمان می‌رود که خدایا دیگر طاقت ندارم بازوانم توانی ندارد چشم‌هایم سویی ندارد. پاهایم قوتی ندارد، در راه مانده‌ام مسکین و حقیرم.
 
فریاد یاد محمدا
 
منم اسیر کربلا
محمدعبدی.ماه رمضان.1377
 

رضا کارگر برزی» اولین شهید مدافع حرم استان البرز است. اصالتا کرمانی اما بزرگ شده و رشد یافته در نظرآبادکرج. کتاب هشتم از سری کتاب‌های مدافعان حرم انتشارات روایت فتح، به قلم خانم شهلا پناهی» برای رضا» نوشته شده است. چشمان یعقوب» کنایه و استعاره‌ای است از چشم‌های بارانی و صبور و منتظر پدر شریف او. حضرت یعقوب نبی که به فراق یوسفش دچار شده بود و اشتغال به گریه‌های شدید و حزن مدید داشت، امید به لقاء فرزند و بازگشت پسر داشت. اما یعقوب قصه ما پسرش رفته و بازنخواهد گشت!

این کتاب اگرچه روایت زندگی رضا»ست اما در بطن خود، حکایت از مظلومیت و رنج و دردهای بی‌شمار و پنهان پدر و مادر مظلوم شهدا دارد. اولیاء ارجمندی که با افتخار، ثمره و میوه حیاتشان را بی منت به محبوب پیشکش کرده‌اند و چشم داشتی ندارند. حتی متا‌ع‌شان و قربانی‌شان را ناچیز تلقی می‌کنند. و حتی تمنا دارند که لایق باشند و دارایی‌های دیگرشان را هم بذل کنند.

نشان از دوستان بی ادعای خدا اگر می‌جویی، پدر و مادر شهدا را دریاب که کنزهای گنجور و مخفی خدا هستند روی زمین. محبوب شهدا می‌شود آنکه به والدین آنها خدمت کند و احترام گذارد و رعایت و حمایتشان کند.

شهید رضا کارگر برزی» از متخصص‌های درجه اول الکترونیک و تخریب در یگان خود بوده که در این زمینه حرف برای گفتن فراوان داشته. یک مهندس زبده و نیروی اثرگذار و دارای نبوغ علمی قابل توجه و متعهد و پرکار. و آدمی محجوب و سربه‌زیر و عموماً ساکت. اهل خانواده و فوق العاده رازدار و شدیداً متعهد به خانه و خانواده! به رفیقش می‌گفت: میدونی، پاکدامنی فقط مخصوص خانما نیست! متاسفانه تو جامعه ما خیلیا هستند که در انجام اعمالشون سهل انگاری می‌کنن. یه جورایی میشه گفت پایبند به اصول خانواده نیستند. بعضی تو رفتار، بعضی با چشم و حتی بعضیا تو فکرشون این انحرافات رو دارن. به خداوندی خدا، من نه در عملم، نه چشمم و نه حتی در ذهنم هم این موارد جایی ندارند. صادقانه‌اش اینه که عاشق زندگی‌مم و به اصولش پایبندم.» این فرازها به خدا قسم کم از فراز شهادت او نیست که معصومین در روایات فرموده‌اند که جوان عفیفِ پاکدامن هم ردیف شهداست. شما داستان آشنایی او با همسرش در دانشگاه و نحوه ابراز علاقه و خواستگاری رضا» را بخوانید و ببینید که پاک و باطهارت بودن توی همین جامعه و دانشگاه و در همین شرایط اجتماعی و فرهنگی کنونی، افسانه نیست بلکه شدنی است. امثال رضای کارگر» فردای قیامت حجتی هستند برای ما و بهانه ها و توجیهات سستمان در ارتکاب معاصی و کسب آلودگی‌ها.

کتاب این شهید بدون تعارف هم آموزنده است و هم حرکت آفرین. خاطرات رفقای او در این کتاب خواندنی است. همسر و خواهران شهید هم، او را زیبا ترسیم کرده‌اند. پدر و مادر بلندمرتبه او قهرمان این کتابند. پسرشان را از همان اول نذر بی بی زینب (س) کرده بودند و چه خوب نذرشان را ادا کردند. حاج قاسم» هم مطالب جالبی راجع به این شهید در این کتاب گفته است.

ان شاالله همت کنید و کتاب چشمان یعقوب» را پیدا کنید و با شهید عزیز استان ما رفیق و مأنوس بشوید.


من این آقا رو خیلی دوست دارم. زیاد می پسندمش. باهاش مانوس بوده م. مردی و مردانگی برای من معنایش یکی همین سردار عزیزه. مرد مقاومت.مرد شهادت.مرد تواضع و.

آرزو دارم همیشه سرزنده باشه.دیدنش و شنیدن صداش حال منو خیلی خوب میکنهرفیق صمیمی عماد مغنیه. فرمانده ی گمنام و بی ادعای جنگ های 33 روزه.


پ ن: این مطلب رو از وبلاگ وزین فیشنگار کپی کردمhttp://fiish.blog.ir

حزب‌الهی جماعت کلا ولگرد است. نام خود را هم گذاشته افسر جنگ نرم! به کمتر از افسر هم راضی نیستند. گروهبان یا استوار که هیچ! برخی درجه ژنرال هم بر دوش خود کاشته اند!

حالا این افسران چه کاره‌اند در شبانه روز؟

برخی که درگیر خریدن پیکسل شهدایند! آنان که هیچ! تنها راه نجاتشان اختیار همسر است و بس!

برخی دیگر از صبح تا شب بدنبال جناب رائفی، عباسی و پناهیان اند. از ماسونی گوش می‌دهند تا سینمای غرب تا اخلاق تاسوراخ دیوار!

برخی دیگر فقط دنبال سیر مطالعاتی‌اند! ۱۰ سال می‌گردند که خدایی نکرده یک وقت یک جلد اضافه کتاب نخوانند!

یک عده هم کوله به دوش دنبال اردو هستند؛اردوی ولایت تا شهادت! یا شرکت در کلاس جریان‌شناسی! چه جریانی مهم نیست! فقط یک جریانی داشته باشد!

یه عده هم که خوراکشان تحصن و تظاهرات است و بیانیه نویسی! صبح به این امید بلند می‌شوند که جلوی مجلسی، سفارتی، استخری چیزی تحصن کنند!

دلشان هم که میگیرد می‌روند بهشت زهرا! برای گرفتن عکس‌های غمگین با ژستهای رنگین! برای #مذهبی‌ها هم عاشق اند!

سرحال که باشند عکس از همه جایشان، باحجاب البته! در اینستا میگذارند که چه؟ که عرصه دست ضدانقلاب نیفتد!

این جماعت شب که میشود، خسته و کوفته از جنگ نرم روزانه، میروند پای روضه دکتر مطیعی جان! منتظرند دکتر شعری بخواند تا یه هشتکی راه بندازند و سریع پروفایل عوض کنند!

حامد زمانی را که نگو که عده‌ای لچک بسر، روسری صورتی و کتونی خال خال پشمی میدوند برای عکس یادگاری!

البته برای حمایت از خواننده انقلابی و لاغیر! مدیونید فکر دیگری کنید!

شب که میشود قبل خواب و جیش، میروند به فحاشی در زیر پست این و آن، در دفاع از حریم ولایت! این همه فهمشان است از آتش به اختیار!

مخلص کلام!

در این جنگ نرم! افسران همه کار میکنند اِلا جنگ تخصصی!

یه روز دوست دارند مستندساز شوند

یه روز رومه نگار

یه روز کارشناس مسائل!

یه روز عکاس

یه روز مطهری شناس

یه روز طب اسلامی

یه روز کوفت یه روز زهره مار!

 

آخ آخ سبک زندگی را یادم رفت!

اصلا یه جماعت منتظرن رهبر چیزی بگوید و فردا ژست آن را بگیرند! هنوز از دهان مبارک سبک زندگی در نیامده! یه عده موسسه راه می‌اندازند برای اجرای منویات آقا!

اما خب عمر این "تفریحات انقلابی" به عمر یک عدد پوشک سایز۵ علی اصغر من هم نمیرسید! دائم در حال عوض شدن است! کلن این جماعت که شغلشان "فعال رسانه" ایست و لانه شان در لانه جاسوسی، تپه گل کاری نکرده نمیگذارند!

 

مخلص کلام:

انقلاب نیروی متخصص میخواهد، نه ولگرد و علاف! نه شهید باز! نویسنده میخواهد، پزشک میخواهد، فیلم ساز میخواهد و. #جواد_موگویی


✳️ روزی که رضاشاه آرزوی مرگ کرد!


سر شام رفتم. صحبت‌های مختلف شد، ولی دو قسمت بسیار مهم پیش آمد. یکی صحبت ۱۷ دی[۱۳۱۴] و آزادی بانوان که علیاحضرت ملکه پهلوی تعریف کردند روزی که رضاشاه مرا [به همراه شمس و اشرف پهلوی] از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند، در بین راه در اتومبیل به من گفتند: من امروز مرگ را بر این زندگی ترجیح می‌دادم که زنم را سر پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است و گرنه ما را وحشی و عقب‌افتاده می دانند.


#اسدالله_علم

#خاطرات_علم

۷ دی ۱۳۵۳

جلد چهارم، صفحه ۲۹۸.


✳️ چگونه می‌توانم ناامید باشم؟


 إلهی کَیفَ آیِسُ مِنْ حُسنِ نَظَرِکَ لی بَعدَ مَماتی، وَ أنتَ لَمْ تُوَلّنی إلا الجَمیلَ فی حَیاتی.


خدای من! چگونه از حسن توجه تو به خودم پس از مرگ مأیوس باشم، حال آنکه در زندگی‌ام جز زیبایی در حقم روا نداشتی.


#علی_بن_ابی‌طالب ع»

#مناجات_شعبانیه

#مفاتیح_الجنان

#حمیدرضا_شیخی

انتشارات آستان قدس رضوی

صفحه ۲۰۹.


دعا به معنای تلاش نکردن نیست، تلاش کن اما قلبت نزد غیر خدا نباشد


امام موسی صدر: امام سجاد(ع) در یکی از دعاهای خود فرموده‌اند: وَعَلِمتُ أنَّ طَلَبَ المُحتاجِ الی مُحتاجٍ سَفَهٌ فی العَقلِ وَذِلَّةٌ فی الرَّأیِ.» (دانستم که تقاضای 

نیازمند از نیازمند نشانۀ کم‌خردی و ضعف رأی است.) 

کمک خواستن نیازمند از نیازمند یعنی چه؟ یعنی اینکه شما از رئیس جمهور درخواست کمک کنی؛ از فلان رئیس یا مسئول تقاضای کمک کنی؛ شما از من یا من از شما چیزی بخواهم؛ یعنی از غیر خدا، از هر نوع و جنسی که باشد، چیزی بخواهم. چه کسی می‌تواند حاجتی از شما برآورده کند؟ پیش از این گفته‌ام که دعا به معنای رها کردن اسباب نیست. در پی اسباب برو و تلاش کن، ولی به این نکته توجه داشته باش که وقتی با من سخن می‌گویی و چیزی درخواست می‌کنی، قلب تو نباید نزد من باشد، بلکه باید نزد خدا باشد و از خدا بخواهی که خیر را بر دستان من جاری کند. این درست است.



اگر کاسه‌ی خود را بیش از اندازه پُر کنید؛ لبریز می‌شود !

چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید؛ کند می‌شود !

در پیِ پول و راحتی باشید، دلتان هرگز آرام نمی‌گیرد .

دنبال تایید دیگران باشید؛ برده آن‌ها خواهید بود .!

کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید، این تنها راه آرامش یافتن است .




تائوتچینگ/ لائوتسه


لقاء ارباب در عمود آخر

صنع خداست اربعین امام حسین ع. چشمه ی فیاض و همیشه جاری لطف و عنایت اوست به ما در زمانه ی آخر. حرکت پرشور و تپنده ی امت اسلام است در مقابل جریان منحوس کفر ونفاق و تکفیر. اربعین حسینی همه ی دارایی و شرافت و دستاویز شیعه است در غوغای فتنه ها و ابتلایات. 

اربعین در سالهای اخیر تبدیل به یکی از رویدادهای مهم فرهنگی کشور شده است. ثمرات فردی و اجتماعی این پیاده روی عظیم و حضور میلیونی زایران برای زیارت امام حسین علیه السلام، فراتر از تصور و برآورد ماست. پاسداشت این پدیده که به یقین از شعائر محترم الهی است، وظیفه ی تک تک ماست. به هر طریقی که میتوانیم. و الحمدلله شیعیان امام، در این راه سر از پا نشناخته و هرکس به طریقی راهی مسیر عشق شده است. این راه پرافتخار در این سالها پذیرای خیلی از مشتاقان و خوبان وعاشقان و شهیدان بوده است. تنی چند از شهدای عزیز مدافع حرم هم در این مسیر بوده اند و در شمار زایران اربعین. به لطف و تقدیر الهی از انتشارات تقدیر کتابچه ی کوچک و متبرکی از خاطرات اربعینی شهدای مدافع حرم  به چاپ رسیده که سراسر شیرینی و پر از جذابیت است. کتابچه ای که خواندنش وقتی نمی گیرد اما درس و نکته فراوان دارد. البته فقط بخشی از خاطرات چهل شهید عزیز در این کتاب ذکر شده و طبیعتا بخش قابل توجهی از خاطرات همین شهدا و شهدای عزیز دیگر باقی مانده است. یک خوبی که این کتاب دارد این است که از هر شهید یک جلوه و نمایی از سلوک و رفتار و روحیه و اخلاقشان در کتاب ذکر شده است. از شهید سیرت نیا عشق و علاقه اش به امام، از شهید سیاوشی و خوش سفری اش، از شهید تقوی فر دغدغه ی تامین امنیت زایران، از شهید قربانی مدیریت و خدمتش به زوار، از شهید تمام زاده توکل و توسلش، از شهید پورابراهیمی تنهایی و خلوتش، از شهید همدانی و خانواده دوستی اش، از شهید کجباف  و نوکری در موکب، از شهید سنجرانی و روضه خوانی اش، از شهید عبداللهی و از خود گذشته گی و فداکاری اش، از شهید الوانی و مقابله با جریانهای انحرافی در مسیر، از شهید حسین پور  و خوش مشربی و مردم داریش، از شهید قربانخانی و تحول و شهادت خواهی اش،  از شهید هریری و ترک لذت هایش  و خاطرات دلچسبی ارائه شده است. زحمتی که نویسنده ی محترم و همکارانشان کشیده اند دیدنی و در خور ستایش و تشویق است. خداوند اجرشان بدهد و موفقشان بدارد. البته کتاب میتوانست به لحاظ طراحی روی جلد و صفحه آرایی بهتر از این ها باشد. در هر حال غنیمت است خواندن این کتاب و همگامی و همسفری با شهدا در طریق الحسین علیه السلام. شهدایی که بعد از پیاده روی و زیارت حرم،  رفتند پیش خود ارباب. 


✅ 


استاد علی صفایی حائری:


واقعیتش این است که من هنوز براى این دنیا،براى این هفتاد سالم کارى نکرده‌ام،برنامه ریزى نکرده‌ام حتى موجودى خودم را ارزیابى نکرده‌ام چه رسد به این که بخواهم براى دنیاهاى دیگر،برنامه که هیچ، امکاناتى،بودجه‌اى و وسائلى فراهم بکنم.در دعاى شعبانیه هم هست: 

فقد افنیت عمرى فى شرة السهو عنک و ابلیت شبابى فى سکرة التباعد منک» ؛ خدایا! من تمامى سرمایه‌ام را با سهو،با فراموشى نابود کرده‌ام. یادم رفته تا کجا مى‌خواهم بروم. 

افنیت عمرى فى شرة السهو عنک و ابلیت شبابى» ؛ واقعاً جوانى‌مان را کهنه کرده‌ایم، کهنه که هیچ، پیر شدیم. من گاهى مى‌خواهم بلند شوم باید از دست‌هایم کمک بگیرم، از دیوار کمک بگیرم . من به هر دو داستان اشاره کردم؛ جوان مشکلش این است که تواناست و باکش نیست، اصلاً فکر نمى‌کند؛ یعنى حساب نمى‌کند که نیروى این چشم تمام مى‌شود،باطرى او آخرین لحظه‌هایش را طى مى‌کند.با چشمش به هر چیزى نگاه مى‌کند.با گوشش هر چیزى را مى‌شنود.با دلش هر چیزى را جمع مى‌کند.به هر چیزى اجازه ورود به لحظه‌هایش را مى‌دهد و باکش هم نیست، خیال مى‌کند چون به همان که مى‌خواهد، مى‌تواند برسد، همیشه هم همینطور خواهد بود. دلیل آن هم این است که یا توانمندى‌اش او را مغرور کرده و یا جهلش به دورى راه و به حجم مشکلات و اندازه‌هاى عظیم موانع او را مغرور کرده است و .این حرفها تازه شروع روضه است! هنوز اول حرف است. خوب دقت کنید! حضرت مى‌گوید من جوانى‌ام را تمام کرده‌ام،با سهو و با فراموشى و. 

و ابلیت شبابى فى سکرة التباعد منک» ؛ من جوانى‌ام را کهنه کردم در اینکه با مستى از تو دور شده‌ام و باکم نبود. دورى که تو هم پاداشم را مى‌دادى؛ تباعد بود.تنها من از تو دور نشدم، تو هم مرا رها و واگذارم کردى. گفتى بروم درها را بزنم،بن‌بست‌ها را ببینم و تجربه کنم. وقتى از تو نپذیرفتم و هدایت تو را نخواستم، آن وقت تو رهایم کردى.من در مستى، خیال مى‌کردم. مست بودم و متوجه نبودم که در چه درصدى از مشکلات هستم. سکرة التباعد» ، مستى و دورى دو طرفه است. 


#خط_انتقال_معارف ص۱۳۴


آیت الله جوادی آملی: به پیامبر(ص) گزارش رسید که یکی از کارگزاران شما #رشوه دریافت کرده است، پیامبر دستور تحقیق داد، وقتی اثبات شد، از آن شخص سوال کرد و آن شخص گفت من هدیه دریافت کرده ام! پیامبر فرمود آن روز که دیگر در این منصب نباشی باز هم از این هدایا دریافت خواهی کرد؟ شخص گفت نه! پیامبر فرمود پس بفهم که این رشوه ای است که به نام #هدیه به تو داده شده است! اساسا کار نفس مسوله همین است که تمام گناهان را در زرورقی زیبا پنهان می کند و آنها را برای انسان زیبا نشان می دهد.

۹۸/۲/۴


⬛️ تک روی ، عقب ماندگی به همراه دارد.


اگر ما بخواهیم بی سازمان و بی تشکیلات فعالیت کنیم موفق نخواهیم شد .

اگر این مطلب را پذیرفتید که چه بهتر

اگر هم نپذیرفتید به ۵۰ سال پیش تا حالا می ماند که

همه مان خُرد شدیم

له شدیم

قوایمان تلف شد

هر کس راه خودش را رفت

و

مشکلات بیشماری پیش آمد 

نتیجه هم این شد که دیگران هزاران فرسنگ از ما جلو افتاده و رفتند

اما ما هنوز همین جا هستیم

و بازهم می مانیم 

میل خودتان است .

می خواهید بپذیرید

نمی خواهید هم نپذیرید


سخنان امام موسی صدر در جمع ون . قم . مهر ۱۳۴۴


#تشکیلات 

#امام_موسی_صدر




گاهی چیزهایی را جدی میگیریم و خودمان را میکشیم که به آن برسیم،  اما وصالش که دست میدهد شوق و اشتیاقش هم میرود!  این یعنی آنچه میجستی و خودت را در هوایش میکشتی آنی نبود که تصورش میکردی و میخواستی. 

آدم ها، مکان ها، شأن ها، کارها و. این گونه اند. گاهی همان را که داری باید بچسبی و بخواهی و توسعه و تعمیقش بدهی که موفقیت و رشد و فرج تو در آن است.  اما خستگی ها، تلقین ها، جو گیری ها و تحولات دیگران تو را به هیجان و ریسک میکشاند و رها میکنی آن چه را که در دست داری! 

به نظرم هیچ جا خبری نیست!  خبرها همین جاست. پیش خودت!  از قضا همه ی خبرها! همه چیزها! 

وقتی محیط ت را عوض میکنی و میروی به حال و هوای دیگران، میبینی که آنها هم حال و هوای دیگری دارند و دلخوش نیستند و تو میمانی که اصلا چرا آمدی و اینها چرا میروند!؟ 

بله!  خبرها همان جاست که تو هستی و همان هاست که تو مشغولش هستی. بچسب به همان. توسعه اش بده. تعمیقش کن. قوی اش کن.  خوب فرا بگیرش. حالا هر چه و هر هنری! نوشتن، تحقیق، تبلیغ، درس خواندن، آموزش، تجارت، رزم و جنگ، مدیریت، کارمندی، کارگری، ورزش  و هرچه هستی و هرجا،  مرکز عالم را همانجا ببین! با تحولات دیگران تو به هیجان نیا لطفا!  زندگی ات را بکن.  همین!



در مورد آقاامیرالمومنین علیه السلام کتابهایی که خودم خیلی ازشون بهره برده ام اینهاست

_علی از زبان علی/دکتر سیدجعفرشهیدی 

_فروغ ولایت/آیت‌الله سبحانی 

_حیات عارفانه ی امام علی ع/آیت‌الله جوادی آملی 

_اول مظلوم عالم/دکترتیجانی تونسی 

_جاودانه ی تاریخ /آیت‌الله ‌ای 

_جاذبه و دافعه ی علی ع/شهید مطهری 

_الارشاد /شیخ مفید 

_امام علی ع صدای عدالت انسانی /جورج جرداق 

_غدیر /استاد صفایی حائری 

_حیات فکری و ی امامان شیعه /رسول جعفریان 

_سقیفه /علامه عسگری 

_ماه مهر پرور/مصطفی دلشاد تهرانی 


بسم الله 

دیوانه ای پا از آب گذشت. 

داستان مجید قربانخانی بیش از آنکه برای لوطی ها و داش مشتی ها و حال خراب ها، نوید نجات و باب رهایی و امیدعاقبت بخیری داشته باشد، برای کاردرست ها و مدعیان و میدان دارها و همه چیز بلدها، تلنگر و درس دارد! 

این جوان شر و شور و بانمک و با جنم و لات و سر به هوا و دردسرساز و بی قید، مرا یاد آن بیان عجیب مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می اندازد که: روز عاشورا این بامرام ها و داش مشتی ها بودند که بلند شدند به هواداری از امام و حرم و اهل بیت او و جان بر سر پیمان با امام دادند. اما مدعی ها و اسم و رسم دارها و صاحب اندیشه ها نشستند به استخاره و مصلحت سنجی و. آخر سر هم امام را با همین توجیهات و تعلل ها تنها گذاشتند.(نقل به مضمون) 

همان روزها که امثال من دنبال کار فرهنگی و تبلیغی بودند،  دنبال گسترش فعالیت ها، دنبال رشد و ارتقای علمی، دنبال کادرسازی برای نظام و انقلاب، دنبال گزارش دادن و سابقه تراشیدن، دنبال بحث های نظری که الان تکلیف کجاست و. مجید اما فارغ از این بازی ها هوای رفتن به سرش زده بود. دنبال همین حس و حال را گرفت و رفت تا به وصال رسید. 

تا که عاقل در کنار آب پی پل می گشت

دیوانه ای پا از آب گذشت. 

بله داستان عاشق جداست از عاقل مصلحت سنج. عقل معاش کجا و عشق معاد کجا؟ عقل محدود به آفاق وسیع دل معشوق کجا میرسد؟ 

راستش من اندازه ام این نیست که بگویم تکلیف چیست و چه باید کرد!  باید ماند و کار کرد و انقلاب و آقا را یاری کرد و. یا باید رفت و خون داد و شهید شد و. اما این را میدانم که کسی که تمنای رفتن و آرزوی شهادت نداشته باشد، قطعا خدمتگزار خوبی هم نخواهد شد!  اگر میل به رفتن و پرکشیدن نداشته باشی، ماندن به چه درد میخورد؟ کسی که دنبال یک عمر ماندن و خدمت کردن و رشد و ترقی است_ولو با نیت خوب_این آدم حتما در ورطه ی آفت ها و رکودها می افتد. مرحوم سلمان هراتی شاعر متعهد انقلاب میگفت: ماندن چقدر حقارت آور است وقتی عزم تو ماندن باشد. 

بله آنها که آرزوی شهادت دارند خدمتگزاران بدردبخوری هستند تا آنها که فقط دنبال خدمتند و کاری به کار شهادت طلبی و جهاد و جبهه و اسلحه و خون دادن و سرباختن ندارند!  احوالات زندگی شهید صیادشیرازی و حاج احمد کاظمی و حاج حسین همدانی و حتی همین حاج قاسم سلیمانی عزیز را که نگاه کنید متوجه حرف میشوید. 

کتاب خوش خوان مجیدبربری» را انتشارات دارخوین اصفهان چاپش کرده است. به قلم خوب و روان خانم کبری خدابخش دهقی. گفتارهایی از پدرومادر و دایی های مجید و تنی چند از رفقای او. حجم کتاب کم است. خیلی وقت نمی برد خواندنش. البته کمی ناقصی دارد. مثلا مادر شهید در جای جای کتاب تمنا دارد که پیکر مجید برگردد. حالا که مجید آمده، خوب است کتاب دوباره ویرایش و تکمیل شود. اماکتاب در نهایت حال آدم را خوب میکند. آدم با مجید این کتاب میخندد و میگرید. تلنگر میخورد. کمی اگر از وجدان و فطرت و آیینه گی در کسی باشد، حتما سرنوشت مجید او را به خود می آورد و به فکر فرو میبرد. 

بچه ی شر یافت آباد خواست»  که آدم شود و شد!  همین! کل داستان مجید شاید همین باشد. سفر اربعین قبل از شهادت از آقاامام حسین همین را خواسته بود که: آقا آدمم کن!  

مجید آدم شد. آدم امام حسین ع.  آدم بی بی زینب س. آدم توبه و گریه و ندامت. آدم جنگ و دفاع و شهادت. 

درود خدا بر او که در معادلات آدم های این دوره و زمانه نمیگنجد. داستان زندگی اش باورنکردنی است. تحولش عجیب است. اصرارش بر شهادت حیرت آور و عاقبتش دور از انتظار. او را و امثال او را من و ما فهم نمیکنیم. رازی را که دم گوش او گفته اند را ما سر در نمی آوریم و راهی به عوالم آن ها نداریم. ما نمیدانیم مجیدها چطور از خدا دلبری کردند که خدا خریدارشان شد. نمیدانیم چه کردند و چه گفتند که عزیز خدا شدند.  

شک نکنید خدمتی که مدافعان حرم کردند،  خونهای که امثال مجید دادند، فوق فعالیت ها و خدمات امثال ماهاست. ما هرچه هم در این فضاها بدویم و کار کنیم و جلو برویم، در مقابل شهدا شرمنده و عقب مانده و سرافکنده ایم.  کار را آنها کردند. دم شان گرم!

والسلام. حسن مجیدیان



کتاب خواندنی قرار بی قرار» در مورد شهید عزیز مصطفی صدرزاده، پنجمین کتاب از سری کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح و یکی از بهترین آنهاست. اعجوبه ی جبهه ی مقاومت در لابلای سطور کتاب و در بیان خانواده و دوستان و همرزمان، حضوری جان دار و دوست داشتنی دارد. هرکس اهل غبطه است، بیاید به مصطفای این کتاب غبطه بخورد! 

خیلی جالب است که در این سه چهار ساله ی بعد از شهادت مصطفی، در مورد او شش جلد کتاب خوب و مفید و خواندنی چاپ شده که نشان از محبوبیت این جوان شهید دارد.

 در مکتب مصطفی»  و  سرباز روز نهم»  از دفتر مطالعات جبهه ی فرهنگی انقلاب،   مرتضی  و مصطفی»  از نشر یازهرا،  سیدابراهیم» از نشر تقدیر و  اسم تو مصطفاست» و قرار بی قرار» از نشر روایت فتح. و البته مستندهای خوبی مثل صدرعشق»،  عابدان کهنز»،  ملازمان حرم»  و. 

از این مصطفای محبوب هرچه بگویم کم است.حتما یکی از اسطوره های جبهه ی مقاومت و شهدای شاخص مدافع حرم اوست. مطالعه ی ابعاد جالب و درس آموز زندگی او برای همه ی ما لازم است. برای آنها که در مساجد و کانون ها با بچه های مردم ارتباط دارند، واجب است بخوانند و بفهمند دغدغه های او را. برای مشتاقان جهاد و شهادت و. 

مصطفی صدرزاده،  زندگی اش را چند محور اصلی تشکیل داده بود. در همین کتاب وزین قرار بی قرار» هم این محورها شاخص و قابل مشاهده است:

اول: فعالیت ها و دغدغه های تربیتی و فرهنگی

ببینید امروز کار روی نسل نوجوان و جوان از نان شب هم واجب تر است. هرکس دستی بر این مسائل داشته باشد این دغدغه را تایید میکند.  دلسوزی برای بچه های مردم، رشد فکری و هدایت روحی آنها، مصونیت بخشی به بچه ها در مقابل انحرافات و هجمه ها و شبهه ها، کادرسازی برای آینده انقلاب و. از دغدغه های اصلی مصطفی در منطقه ی کهنز شهریار بوده. مصطفی به قول رفیقش: قانون جذب را خوب بلد بود»  و دائماً می گفت که:  بچه ها را دریابید». بچه های خوبی زیر دست او تربیت شده اند که سراغشان را در مسجد امیرالمؤمنین  ع منطقه کهنز شهریار میتوان گرفت.  توجه کنید که مسجد و بسیج، محور و پایگاه فعالیت های او بوده. مسجد محور کار تربیتی است. الگوی مربی خوب اگر می جویید حتما شهیدصدرزاده را به مربیان تربیتی معرفی کنید. 

دوم: پشتکار و دوندگی، سماجت و پیگیری 

شما همین یک قلم پیگیری و سماجت او برای رسیدن به جبهه ی سوریه را ببینید تا علو همت این جوان، شگفت زده اتان کند!  ببینید چقدر سختی و مرارت و استرس کشیده تا خودش را به جنگ برساند. اگر یکی مثل من بود همان اول کار با یک برخورد و بن بست و پای پرواز دیپورت شدن، عطای سوریه رفتن را به لقایش میفروخت! 

مجروحیت های دائم او و حضور چندباره اش در منطقه و سختی کار و فرماندهی و. را کنار هم بگذارید.   پشتکار او در ساختن مسجد امیرالمؤمنین ع منطقه ی کهنز و پایگاه فرزندان روح الله و راه اندازی فروشگاه محصولات فرهنگی و حتی راه اندازی گاوداری و کار اقتصادی و. حیرت آور است. بله!  با علو همت میشود به همه جا رسید و تمام سنگرها را فتح کرد. با عزم و همت میتوان جهاد کرد و اثر گذاشت. چه قدر قشنگ به مادرش گفته بود که:  دعا کن من موثر باشم، شهید بشوم یا نه مهم نیست!» 

سوم: قدرت مدیریت و توانمندی در مباحث نظامی و عشق به شهادت

باورش خیلی سخت است. یک جوانی که تجربه ی کار نظامی ندارد الا همان مختصر آموزشهای بسیج و نهایتا یک مدرک غواصی، می شود فرمانده ی موفق و جگردار جنگهای پارتیزانی و شهری. بطوریکه که حاج قاسم در جلسه ی فرماندهان باتجربه از او نظر میخواهد و رأی و نظر او همه را متحیر میکند. فرمانده ی محبوب بچه های افغانستانی، اخلاص، اخلاق، شهامت، عشق به شهادت و. همه را با هم داشته. او مطمئن بوده که روز تاسوعا به ملاقات حضرت ابوالفضل علیه السلام خواهد رفت و همان هم میشود. در بخشی از کتاب در فصل شهیدان را شهیدان می شناسند» خاطرات شهید مرتضی عطایی از مصطفی آمده اشت. عاشق و معشوق بوده اند این دوتا. خیلی این فصل کتاب عجیب و خواندنی است. نقطه ی اوج کتاب شاید این فصل باشد. مخصوصا آنجا که مصطفی قبل از عملیات برای نیروها صحبت میکند، آدم یاد خطبه ی رسول خدا ص قبل از فتح مکه می افتد. چقدر این تابلو قشنگ و دیدنی است. مرامنامه رزمندگان مقاومت و حیا و صبر و نجابت و انسان دوستی شهدا را در این صحبت ها میبینیم و کیف میکنیم. افتخار ما همین مصطفا ها هستند. 

خوشا به حال آنها که از کتاب شهدا و زندگی آنها به راحتی نمیگذرند. خوشا به حال آنها که قدر میدانند و دنبال میکنند این کتاب ها را. خوشا به حال آنها که در قفای قافله ی پر نور شهدا روانه شده اند 

والسلام. حسن مجیدیان



✅ تکافل، تعاون و عهده داری


استاد علی صفایی حائری(عین-صاد)


. هرکس به قدر خود ظرفیتی دارد و به اندازه ی ظرفیت خود می تواند آب بردارد.، می تواند یک استعداد را در نظر بگیرد و گرفتاری هایش را در نظر بگیرد.

اگر این روح در ما زنده شود؛ این روح تعاون و تکافل و عهده داری و کوشش در راه حوائج و گرفتاری ها، دیگر مرگی و کمبودی نخواهیم داشت.

. اگر هر کس، یک نفر یا بیشتر از این استعدادها را در نظر می گرفت و گرفتاری های آن ها را مرتفع می کرد، کارها به خوبی اصلاح می شد و نفراتی تهیه می شدند و این نفرات تهیه شده، باز به تهیه ی دیگران می پرداختند و همین طور افراد زیاد می گردند. هنگامی که افراد عقیم نبودند، تولید زیاد می شود. 

مسائل تأمین و ازدواج و مسکن، به وسیله ی تکافل و تعاون و سعی در حوائج» به خوبی حل می گردد. این درست است که من برای خودم نمی توانم گدایی کنم، اما برای گرفتارِ دیگر که ننگی نیست، حتی دستور هم هست. اگر همین عهده داری و تکافل در میان ما بود، کار به اینجا نمی کشید. 

. مادام که زیربنای انفاق و ایثار در ما نباشد، چطور می توانیم به این مراحل دست یابیم؟! مادامی که در سطح غریزه هستیم و علاقه ی ما به خودمان از همان حب بقا و حب به ذات نمی کند، کجا می توانیم به درد دیگری برسیم؟!

اگر من رشد کرده بودم و شناخت ها و معارفی به دست آورده بودم و از خودپرستی به خداپرستی رسیده بودم و از سطح غریزه رهیده بودم و ″علاقه ی من به خودم، به خاطر خدا و دستور او بود و رسیدگی به خودم از روی وظیفه بود″، در اینجا؛ در اینجایی که محتاج تر و گرفتارتر از من وجود دارد، می توانستم ایثار کنم و یا انفاق کنم و یا لااقل برایش کوشش کنم و در حوائجش سعی کنم و از افراد دیگر بدون آنکه نامش را ببرم و آبرویش را بریزم، برایش وجوهی جمع آوری نمایم.

. اگر روح ایثار و انفاق و قناعت و یا لااقل تکافل و عهده داری و سعی در حوائج و اهتمام به امور مسلمین در ما زنده می شد، بسیاری از مسائل تأمیناتی در همین سطحِ پایین حل می شد و به کمک فلان کس هم احتیاج نمی افتاد.


ت_وحوزه ، ص ۱۸۱ تا ۱۸۷


+سلام. 

اگر مشکلات بندگان خدا اومد پیش شما پسش نزنید!  استقبال کنید ازش. تحویلش بگیرید. براش وقت بذارید. این گرفتاری هایی که خدا ارجاع میده به ما، همش نعمته. گره گشایی هنره. دلسوزی شرافته. غصه خوردن برا درد مردم نشان آدمیته. ربطی به پول داشتن و نداشتن نداره. گیرم که تو بضاعت نداری، خب زبون که داری، اعتبار و آبرو که داری. برا خودت نه اما برا دیگران که میتونی گدایی کنی. 

آه 

برای یکی دو تا گرفتار و زمین خورده ی شریف و باآبرو  تو این روزا شاید به 50 نفر از رفقایی که میدونم یا دارن یا امکان پیگیری دارن رو زدم ولی. دریغا مردی و دردی. خدایا تو شاهدی که من از غصه ی این دور و بری های گرفتار قلب درد دارم و اشکم روونه. 

میگفت به من حاج حسن پول قلیون ماهانه م میشه دور و بر 1،200،000 اما درد نداشت و نداره این آدم. 

الهی

بیا دردی برای ما فراهم کن

ازین بیهوده بودنهایمان کم کن. 



حاج احمد آقا می‌گفت: روزی از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم جلوی ایوان بیت را نرده‌ای نصب کنند. وقتی برادران مشغول کار شدند امام وارد شده و فرمودند:

احمد! چکار می‌کنی؟ عرض کردم برای حفاظت جان علی (فرزندم) که خدای نکرده پایین پرت نشود از برادران خواسته‌ام نرده‌ای جلوی ایوان نصب کنند و این کار مرسومی در همه جاست. حضرت امام فرمودند:

شیطان از همینجا سراغ آدم می‌آید، اول به انسان می‌گوید منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد می‌گوید رنگ می‌خواهد، سپس می‌گوید این خانه کوچک است و در شان شما نیست و خانه بزرگتر می‌خواهد و آرام آرام انسان در دام شیطان می‌افتد




در زندگی لحظه‌هایی هست که دلت می‌خواهد مثل پنیر پیتزا کش بیایند.، طولااانی! تمام نشود. آن‌قدر می‌ترسی که هی ساعتت را نگاه می‌کنی!

مثل وقت‌هایی که بوی خاک باران خورده می‌پیچد توی هوا و دوست داری ریه‌ات اندازهٔ جنگل‌های گیلان باشد برای فرو دادن آن همه عطر.!

مثل قدم زدن دوشادوش کسی که هی انه سرت را می‌چرخانی تا نیم‌رخ صورتش را ببینی!

مثل لحظهٔ تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمی‌آید گوشی را بگذاری؛ انگار که ته‌ماندهٔ صدایی هنوز توی سیم تلفن هست!

مثل چشم‌هایی که وادارت می‌کنند سرت را بیندازی پایین و زمین را نگاه کنی، گویی که مغولی شمشیرش را گذاشته روی گردنت!

مثل خداحافظی‌ها. وقتی که هی دلت نمی‌آید بروی و می‌گویی: کاری نداری؟ دیگه خداحافظ.؛ واقعاً خداحافظ.!

مثل گم شدن ماشینی در ترافیک وقتی که می‌خواهی تا آخرین لحظه بدرقه‌اش کنی.

مثل شبی دور آتش با آدم‌هایی که دوستشان داری و نمی‌خواهی صبح بیاید و بساط چای و سیب‌زمینی آتشی‌تان را به هم بزند.

مثل شبی که الههٔ ناز»ی هست و دلت می‌خواهد با خواننده دَم بگیری و بخوانی:

یا رب تو کلید صبح، در چاه انداز.»! این‌ها از آن دسته حسرت‌های خوشایند زندگی هستند.

من فکر می‌کنم فقیر» تنها کسی نیست که پول ندارد یا کفش پاره می‌پوشد. فقیر کسی است که در زندگیش از این دست لحظه‌های کش‌دار ندارد. همین لحظه‌هایی که وقتی یادشان می‌اُفتی، تهش می‌شود افسوس و کاش تمام نمی‌شد.!

 سید علی فلاح


حقمان است اگر غم زده و سرد شدیم

یا که از مزرعه ی سبز خدا طرد شدیم

ما چرا عابر پس کوچه ی عادت شده ایم؟

دور افتاده ز دامان شهادت شده ایم؟

لب فروبند که مرغان غزلخوان رفتند

مرگان باد خدایا که شهیدان رفتند.

امروز رفتم قطعه ی 50 کنار خاک مهربان محمدعبدی که معلم و رفیق و عشق و علاقه ام بودحال خوشی داشتم!


همه ما در میان این همه غوغا و خبر، دنبال اندکی آرامشیم. می‌بینید که موج روزانه و بلکه ساعتی اتفاقات و خبرهای خوب و بد چه با ذهن و دل ما می‌کند. آدم عاقل باید برای خودش خلوت و فراغتی ایجاد کند تا در پرتو آن روح و جانش را پالایش و تطهیر نماید؛ و الا موج و هجمه اتفاقات و مشغله‌ها خراب و افسرده‌مان می‌کند.

کتاب یکی از آن آرامش دهنده‌هاست. کتاب خوب آدم را سرحال و سر ذوق می‌آورد. اگر آن کتاب را نویسنده خوبی نوشته باشد و یا شرحی از حیات طیبه آدم خوبی باشد، چقدر خوب و سازنده است. اگر آن خوب، شهید هم باشد که معرکه است. آن وقت آن کتاب را باید بر دیده گذاشت و بوسید و با جان و دل خواند و لذت برد.

کتاب‌های شهدا، نیاز و اولویت ماست در این دوره و زمانه. این اوراق و شرح حال‌ها، گره گشای دردها و خرابی‌های ماست. دوا و داروست این کتاب‌ها. آیا آدم عاقل خودش را محروم می‌کند از چنین غنیمتی؟ آیا آدم عاشق سراغ نمی‌گیرد از عشاق به وصال رسیده؟ می‌شود شهدا را دوست داشت و دم از آنها زد و سراغ مزارشان رفت و عکس‌شان را قاب و پروفایل کرد اما از کتاب آن عزیزان سراغ نگرفت؟ این درد است که این کتاب‌ها متروک و مهجور بماند و حتی نامشان هم به گوش ما نخورده باشد!

کتاب نهم از مجموعه کتاب‌های مدافعان حرم از انتشارات روایت فتح که به شهید عزیز و جوان محجوب گرگانی شهید سید احسان حاجی حتم لو» اختصاص دارد، از جمله این کتاب‌هاست. مثل نسیم»، کتاب خوش‌خوانی است به قلم خانم اعظم السادات حسینی». کتاب سه بخش عمده دارد. بخش اول گفتاری از مادر محترم شهید. بخش دوم روایت همسر گرامی شهید و بخش سوم دوستان و همکاران و همرزمان سید احسان».


هر کدام از این بخش‌ها بعدی از ابعاد شخصیت این شهید عزیز را روایت می‌کند. روایت مادر او کوتاه است اما نموداری است از سلوک یک فرزند مطیع و تربیت شده در فضای اسلامی و اهل بیتی. تعامل و ادب و بی‌حاشیه‌گی و دردسر ندادن به والدین و. مجموعه خوبی‌های او بوده در قبال پدر و مادر.

 اما گُل کتاب آن بخشی است که همسر او راوی کتاب است. خیلی خواندنی است. من گاهی حین مطالعه کتاب با خودم می‌گفتم آخر می‌شود آدم این همه آرام و آقا و مودب باشد؟ این آدم چرا عصبانی نمی‌شد؟ این سید چرا هیچ جا جوش نمی‌آورد؟ اما واقعیت این است و همه هم تاکید دارند که سیداحسان، مودب و متین و خلیق و خوش اخلاق بوده. خب حسن خلق آدم را به خیلی جاها می‍رساند و کم متاعی نیست!

ما امروز بحران‌های اجتماعی فراوانی داریم. در زندگی‌های زوجین هم که الی ماشاءالله. هزار تا موسسه و نهاد و کارگروه دغدغه حل این بحران‌ها را دارند. باور کنید مثل یک چنین کتاب‌هایی لازم است به زوجین توصیه شوند تا از بحران‌ها و ناهنجاری‌های موجود در زندگی‌ها جلوگیری کند و راه و رسم زندگی را یادشان دهد.
ویژگی‌های کاری او در فن تخریب، مسئولیت پذیری، ایثار و از خود گذشتگی و تحمل و مدارای سید احسان» در همه روایت‌های کتاب پررنگ است.

سید مهربان ما در حالی عازم سوریه می‌شود که فرزندش سید طه» را همسرش باردار است. او در حساس‌ترین و شیرین‌ترین لحظات زندگیش، دل می‌کند و به دفاع از حرم می‌رود چه باید گفت و چگونه باید ترسیم کرد اوج و علو این شهدا را؟

مثل نسیم» را دریابید.


از آن روزها که به همت نویسنده توانا جناب کورش علیانی»، مجموعه‌های یادگاران»، به مجنون گفتم زنده بمان» و. توسط موسسه وزین و پربرکت روایت فتح» انتشار می‌یافت، سال‌های زیادی نگذشته است. بعد از کارهای ماندگار و متبرک شهید سید مرتضی آوینی»، عموما این موسسه را با همین مجموعه‌های چاپ شده می‌شناختیم.

اما انصافا در این سال‌ها روایت فتح» با چاپ خاطرات مربوط به شهدای مدافع حرم، اوجی دوباره گرفته است. شاید تا به آن‌جا که من دیده‌ام نزدیک به 15 اثر از مجموعه مدافعان حرم، چاپ و عرضه شده باشند. اکثر کتاب‌های این مجموعه هم خوب و روان و صمیمی و خواندنی هستند. یکی از همین خوب‌ترین‌های این مجموعه، کتاب دلتنگ نباش» است. کتاب شهید عزیز و جوان با تقوا و عنصر هنرمند و رزمنده زبده سپاه یعنی آقا روح الله قربانی». این کتاب بعد از تمجید رهبر عزیز، آمد در صدر پرفروش‌ها. من هم رفتم سراغ کتاب و شب‌ها و روزهایی با روح الله» و احوالاتش مأنوس بودم.

چقدر خوب بود. چقدر دلچسب. چقدر حسرت خوردنی. چقدر خجالت کشیدم از خودم! بر عکس بقیه کتاب‌های این تیپی، دوست نداشتم کتاب تمام شود؛ دوست نداشتم روح الله» شهید شود! گاهی ترک موتور او می‌نشستم، گاهی با او پیاده از دانشگاه امام حسین (ع) به سمت لواسان راه می‌افتادم، گاهی به همراهش در مجلس آقا مجتبی تهرانی بودم، گاهی بالاسر مزار رسول خلیلی» در قطعه 53 گریه می‌کردم. گاهی شب‌ها با او بالای ساختمان ممنوعه دانشکده می‌نشستم و به درد دل‌هایش با مهران گوش می‌دادم و گاهی. آری کاش روح الله» می‌ماند تا در همسفری با او، امثالِ من هم به جایی می‌رسیدیم.

جوان‌های خوب و با دغدغه که در پهنه وسیع کشور و در جبهه فرهنگی و اجتماعی و ی و نظامی و. مشغول هستند و دارند مجاهدت می‌کنند و زحمت می‌کشند، حتماً به الگوهایی مثل روح الله» نیاز دارند. امام راحل به بزرگان می‌فرمودند که وصیت نامه شهدا را بخوانند، زندگی و مشی و سلوکشان که جای خود را دارد. رهبر عزیز ما هم همیشه و همواره به ادبیات مقاومت و پایداری و زندگینامه شهدا عنایت و اهتمام ویژه داشته اند و بیشترین تقریظ‌هایشان مربوط به این حوزه است. من و شما حتما نیاز داریم که این کتاب‌ها را از دم دستمان دور نکنیم. دائم مراجعه کنیم و سرمشق بگیریم. از امثال روح الله» چقدر نور و هدایت می‌توان گرفت.

 عجیب پشتکار داشته و در یادگیری و آموزش و حساسیت به کار، سرآمد بوده. خواستگاری رفتنش، محبت و هم‌زیستی با همسرش، رسیدگی به پدر عزیز و رنجورش، اهتمامش به مجلس وعظ آقامجتبی تهرانی، تقیّدش به تقوا و نماز اول وقت و لقمه حلال، شوقش به زیارت امام رضا (ع) و تخصص و جسارت و شهادت طلبی‌اش؛ همه برای ما در‌ ها و آموختنی‌های بزرگ دارد. روح الله قربانی» یعنی اگر در پی چیزی باشی به آن می‌رسی. یعنی اگر جهت درست و الهی انتخاب کردی و همت و پشتکار را چاشنی عملت کردی، حتما به مقصودت می‌رسی.

 یک نقطه نورانی در زندگی کوتاه این شهید هست و آن مادر محترم و نورانی اوست. مادری که دوست داشته روح الله» یا طلبه شود یا شهید. او را از کودکی شهید روح الله» صدا می‌زده. او را قوی و مردانه بار آورده. این مادر والامقام، وقتی روح الله» 15 سال داشته، به جوار رحمت حق رفت اما آثار تربیت او و یادش همیشه با روح الله» بود. ما بیشتر از همه مدیون مادران زجر کشیده شهدا هستیم.

 کتاب دلتنگ نباش» چهاردهمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم است که به قلم خوب خانم زینب مولایی» نوشته شده است. امیدوارم که توفیق خواندنش را پیدا کنید که خواندن این کتاب‌ها توفیق و نصیبی است از رحمت خدا.


انتشارات روایت فتح، در این سال‌ها دست به کار مبارکی زده است. پرداختن به شهدای مدافع حرم! کاری که اثر و ارزش آن نمایان است و سال‌های پیش رو هم نمایان‌تر خواهد شد و میراثی مکتوب و ماندگار برای نسل حاضر و نسل آینده به حساب خواهد آمد. شهدای مدافع حرم که در زمره بهترین و ارزنده‌ترین افراد این زمانه بودند، در مقطعی حساس و تاریخی دست به حضور و اقدام و جانفشانی زدند که ثمرات مجاهدت عظیم آ‌ن‌ها، سال‌ها برای اسلام و انقلاب و امنیت و رشد و تعالی مردم منطقه خواهد ماند. برای این‌ها هرچه کار شود کم است. و کارهای صورت گرفته هم کافی نیست. کما اینکه ما هنوز به مسائل انقلاب و عظمت شهدای جنگ هم درست و درمان نپرداخته‌ایم. این گنجینه آنقدر غنی و عظیم هست که بتوانیم سال‌ها روی استخراج و رونمایی آن کار کنیم.

پانزدهمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم روایت فتح، کتاب شهید صادق عدالت اکبری» است. کتاب آخر شهید می‌شوی» را حسین شرفخانلو» نوشته است. این نویسنده عزیز و دغدغه مند پیش از این، کتاب شبیه خودش» را برای شهید حامد جوانی» نوشته است. کتاب شهید صادق عدالت اکبری» از زبان مادر اوست. مادری که حقیقتا کم از شهیدش ندارد و به قول نویسنده کتاب: مادرانی که شیرپسر، شیر دادند. شیرمردش کردند و شجاع و شرزه راهی معرکه‌اش کرند و قبل از پسر شیر و شهیدشان، شهید شدند.»

فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
خلاصه می‌شود در این:
مادر شهید
قبل از آن که مادر شهید شود، 
شهید می‌شود.»

مادر محترم و والامقام و بلندهمت و الهی این شهید، به فضل و کرم الهی اجرش را دو برابر و در دو نوبت خواهد گرفت. یکی برای صبری که در هجرت و جهاد همسرش به خرج داد و یکی هم برای تربیت و تقدیم گلی مانند صادق» به گار همیشه سبز و سرخ شهادت؛ أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا

بیراه نیست اگر بگوییم کتاب صادق عدالت» را پیش از آن که جوان‌ها و عاشقان شهادت بخوانند، مادران این سرزمین دست بگیرند و خط به خط بخوانند و درس بگیرند. مادر یعنی این، که پسرش را برای خدا تربیت کرد و در راه او فدا کرد و مزد نخواست. آن هم در روزگاری که عده‌ای بی هنر و بی درد دنبال سهم خواهی و مزدخواهی از سفره انقلاب هستند. بله بر مادران ما لازم است خواندن درس‌ها و لطایف این کتاب. داستان صادق» هم از نیمه کتاب شروع می‌شود. تا اواسط کتاب روایت زندگی مادر شهید جریان دارد.

اما صادق»؛ باید کتاب را ببینید تا بشناسید چه گوهری بوده این پسر شر و شلوغ تبریزی! جوانی که متولد و بزرگ شده سال‌های بعد از جنگ است، ندیده عاشق شهدای جنگ شده بود و مرام و مسلک آن‌ها را دوست داشت و شیوه آن‌ها را برگزیده بود و بقول دوستش که می‌گفت: این عشق، آخر تو را شهید می‌کند.» آخر کارش به شهادت کشید. از عهده من بر نمی‌آید که بلندی و علو صادق را و زندگی و جوانی دلنشین او را ترسیم کنم. همه ما نیاز داریم به امثال او نگاه کنیم و یاد بگیریم و راه بیفتیم. خواندن کتاب او را بگذارید در اولویت کارهایتان


پرویزخان بلند شو!
✍ علیرضا خانی

✅سال ۱۳۶۶ شمسی است. بازی‌های فوتبال مقدماتی جام ملت‌های آسیا. کاتماندو پایتخت کشور فقیر نپال. تیم فوتبال ایران با تیم میزبان در حال بازی است. در نیمه دوم، در حالی که بازیکنان ایران بازی را از حریف، تا اینجای کار برده‌اند، مرتضی کرمانی مقدم بازیکن ستاره مهاجم تیم ملی در زمین خوش‌ می‌درخشد و نیمکت‌نشینان بازی برجسته او را تشویق می‌کنند. ناگهان مرحوم پرویز دهداری مدیر فنی تیم ملی به رضا وطن‌خواه سرمربی تیم می‌گوید مرتضی را از زمین بیرون بکش! وطن‌خواه به دهداری می‌گوید پرویز‌خان! ما هر سه تعویض‌مان را انجام داده‌ایم. نمی‌توانیم دیگر تعویض کنیم. مرتضی هم که فوق‌العاده ظاهر شده است. پرویز‌خان اما می‌گوید می‌دانم که نمی‌توانیم تعویض کنیم، گفتم از زمین بیرون بیار! ده نفره بازی می‌کنیم!

✅مرتضی در میان بهت خودش و ناباوری بازیکنان حریف و تماشاچیان، از زمین بیرون می‌آید بدون آن‌که کسی بتواند جانشینش شود.

✅بعد از بازی، وطن‌خواه مرتضی کرمانی مقدم را می‌خواهد و می‌گوید پرویزخان با شما کار دارد. به اتاقش برو. پرویز دهداری با او آرام آرام شروع به سخن می‌کند. از او و توانایی‌‌اش در فوتبال تعریف می‌کند و او را تشویق و تحسین می‌کند. بعد از این تعریف‌ها، مرتضی بیشتر تعجب می‌کند. از او می‌پرسد: خیلی عذر می‌خواهم پرویزخان. اگر این طور است که می‌فرمائید پس چرا وسط بازی مرا کشیدید بیرون. من که حتی کارت زرد هم نداشتم!

✅دهداری نگاهی عمیق به مرتضی می‌کند. مرتضی احساس می‌کند نگاه‌های پرویزخان از او گذر کرد و تا دوردست‌ها، آن‌سوی دیوار اتاق، امتداد یافت.

✅پرویزخان نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: تو آن بازیکن حریف را دریبل یکسره و دو سره زدی و بعد توپ را از میان پاهایش عبور دادی و دوباره توپ را گرفتی و منتظر ماندی تا دوباره تقلا کند و دوباره دریبلش کنی؟ فکر نکردی که آن بازیکن هم، مثل تو، بازیکن تیم ملی یک سرزمین است. ملتی منتظر دیدن درخشش و شایستگی او هستند. از آن گذشته، او پدر دارد، مادر دارد، احتمالاً زن دارد، بچه دارد، خویشاوند دارد، آن‌ها دارند بازی را می‌بینند، منتظرند ببینند فرزندشان، همسرشان یا پدرشان در مصاف با حریف چه می‌کند. تو او را نزد خانواده‌اش، بچه‌محل‌هایش، دوستانش و ملتش تحقیر کردی، خوار و خفیف کردی.

✅مرتضی جان! ما قبل از اینکه فوتبالیست باشیم، انسانیم. چه کسی به ما حق داده است انسان دیگری را کوچک کنیم، حقیر کنیم، خجالت‌زده کنیم. آن هم در برابر میلیون‌ها جفت چشم…؟ پس انسانیت چه می‌شود؟ اخلاق چه می‌شود؟ جوانمردی چه می‌شود؟ فتوت چه می‌شود؟ پرویزخان سخن می‌گفت و مرتضی اشک می‌ریخت…

✅سال۱۳۷۱ با مرگ پرویز دهداری، گویی اخلاق ورزشی نیز با او مرد. دوازدهم خرداد سال ۷۶، درست ۱۰ سال بعد از آن واقعه اول و ۵ سال بعد از مرگ پرویزخان تیم ملی ایران در نخستین بازی با کشور فقیر مالدیو ۱۷ گل وارد دروازه حریف کرد! روز پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۸ تیم ملی ایران در بازی با کشور فقیر کامبوج ۱۴ گل وارد دروازه حریف کرد.

✅جالب آنکه کارشناسان، تحلیلگران، فعالان اجتماعی، کنشگران ی و مدافعان حقوق ن یکصدا در شبکه‌های اجتماعی شعار دادند که دیدید بانوان به استادیوم رفتند و اخلاق هم به خطر نیفتاد!

✅غافل از آن‌که اخلاقی که مدت‌ها است به خطر افتاده، بلکه مضمحل شده، هیچ ربطی به حضور یا غیبت بانوان ندارد. آن اصل اخلاق است. همان که پرویز‌خان، روستا‌زاده اعجوبه‌ای که دست بی‌رحم تقدیر در ۵۹ سالگی او را از ورزش ایران گرفت، با خود به خاک برد.

✅پرویز‌خان! چه‌قدر جایت در ورزشگاه‌های ما خالی مانده است. برخیز و برگرد. ورزش ما به تو نیاز دارد، ورزشکاران ما به تو نیاز دارند، مدیران ما به تو نیاز دارند، تمداران ما، دانشجویان ما، استادان ما، تجار ما، کسبه ما، دولتی‌های ما، مجلسی‌های ما و همه مردم ما به خلق و خوی جوانمردانه و دست پاک و روح طاهر و جان پالوده و پاک‌نهاد تو، به مثابه یک انسان نیک سرشت اخلاق‌مدارِ بدون نام و عنوان و خرقه و خرگاه و دلق و کشکول، نیاز داریم. چه‌قدر جایت خالی مانده است… ببین!


حقیر را با لباس پاکیزه سبز پاسداری که دارم دفن کنید

اگر جسمی از گناه لبریز برگشت او را به حرم اباالجواد(ع) حضرت علی‌بن‌ موسی‌الرضا(ع) ببرید و طواف دهید طوری که پیکر ضریح را ببیند.

حقیر را با لباس پاکیزه سبز پاسداری که دارم دفن کنید

 امروز 18 آبان ماه دومین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم نوید صفری است. او در تاریخ 16 تیر ماه سال ۱۳۶۵ در استان تهران دیده به جهان گشود. وی سال 95 ازدواج کرد و خطبه عقد وی بر سر مزار شهدا خوانده شد. شهید صفری که تاب دیدن جنایات داعش و حامیانش را نداشت، برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و برای انجام عملیات مستشاری سه ماهه عازم سوریه شد. وی 18 آبان سال 96 با جدا شدن سر از تنش در دیراور به شهادت رسید.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم نوید صفری آمده است: اول ‌از همه این‌که بنده برای جهاد حرکت کردم و اگر در حین کار خداوند منت نهاد و سطح توفیق حقیر را بالا برد و ان‌شاء‌الله از من در مورد شهادت پرسید و به اذن خودش لبیک گفتم از شما درخواست دارم اول ‌از همه اگر پیگیری بازگشت یعنی اگر جسمی از گناه لبریز برگشت او را به حرم اباالجواد(ع) حضرت علی‌بن‌ موسی‌الرضا(ع) ببرید و طواف دهید طوری که پیکر ضریح را ببیند. دوم اینکه حقیر را با لباس پاکیزه سبز پاسداری که دارم دفن کنید اگر شد بدون غسل. سوم اینکه محل دفن و مدفن حقیر پشت سر و پهلوی شهید رسول خلیلی باشد اگر شد در باغچه کناری چسبیده به رسول. این را به مسئولین بگویید که اگر مخالفت کنند حلال نمی‌کنم اگر نشد پشت رسول در وسط راه که زیر پای زائران شهدا و رسول باشم طوری‌ که مزارم با زمین هم‌سطح باشد امیدوارم که میسر باشد.»

امکان ندارد که بچه ها دوستت نداشته باشند و تو در کارت موفق باشی. باید بخواهندت و بپسندنت.باید در چشمشان عزیز و دوست داشتنی باشی. باید از محبت و عاطفه و یک رنگی خودت  سیرابشان کنی. باید دوستشان بداری از ته دل. و الا بچه ها کنارت نمی مانند. محبت کیمیاست. کار تربیتی اداره و سازمان نیست که عواطف و احساسات در آن نباشد. مربی بچه ها را آن چنان دوست دارد که انگار تک تک شان، پاره هایی از وجود او هستند. من خودم مربی داشتم که در غم و گرفتاری های بچه ها گریه می کرد. از درس نخواندنشان حرص می خورد و جوش می آورد.خلاقیت و پیشرفت بچه ها را که می دید، چشمانش برق میزد. یعنی حالاتش نسبت به بچه ها واقعی بود.


از استاد عزیزی شنیدم که اگر در عالم کاری بهتر از معلمی و هدایت انسان ها بود، حتما خدا آن کار را به انبیاء و اولیاء و خوبان خودش می داد. بالاتر از کار تربیتی و هدایت مردم و دلسوزی برای این نسل کاری پیدا نخواهی کرد. حتی اگر رفتی جایی مشغول شدی و استخدامت کردند و پولی هم درآوردی اما این حیات فرهنگی و میدان تحرک تبلیغی و فرصت تربیتی را از دست نده.اتصال به این جریان مبارک تو را زنده نگه دارد. دلسوزی برای بچه های مردم تو را جلو می اندازد.


سلام و ارادت. مدت هاست که تو مدرسه و مسجد و هیات با بچه های نوجوان و جوان ارتباط دارم. بخشی از تجربیاتم رو در کانال تلگرامی @ha_mim1377می نوشتم.به پیشنهاد دوست عزیزی تصمیم گرفتم اون کوتاه نوشته ها رو اینجا به اشتراک بذارم.امیدوارم به کار معلم هل و مربیان عزیز بیاد.

نکته اول:
آن کس که خودش تهی است چگونه دیگران را سرشار و سیراب نماید؟  کسی که متاعی ندارد، کجا خریداری پی او می آید؟  نه انس و خلوتی،  نه طهارت و معنویتی،  نه دانش و مهارت ی و. چگونه این آدم به درد بچه‌های مردم بخورد؟  کجا بیدار سازد غافلی را غافل دیگر؟  نه جانم!  با این حال و اوضاعی که من و تو داریم،  نه تنها در کنارمان کسی تربیت نخواهد شد، بلکه بی عملی و بیحاصلی مان، دانش آموز را هم به رکود و درجازدگی خواهد کشاند. 
باید خودت را بسازی. مجهز شوی. پر شوی. بالا بیایی. مهارت پیدا کنی. راه  دیگری ندارد. 


 

در ارتباط و زندگی با بچه ها دو چیز خیلی مهم و اساسی اند. اگر این دو را تامین نکنیم، خستگی و دل زدگی و جدایی بچه ها را خواهیم دید. یکی "محتوای غنی" است که اگر خالی شدیم از حرف و ایده و طرح و رهنمود درست و درمان، آنوقت این بچه نیاز روحی و فکری خودش را در جای دیگر جستجو خواهد کرد. باید محتوای خودمان را غنی و کارآمد بروز کنیم. ما در محتوا کم نداریم انصافا. کمی ذوق و سلیقه و همت عالی میخواهد تا محتوا را از این همه منابع عالی که داریم، پیدا کنیم. دومی هم "قالب جذاب" است. قالب کار و روش ارائه برنامه ها و طرز انتقال محتواها خیلی مهم است. حرف خوب را اگر در قالب خوب بریزی آن وقت مخاطب کنار تو می ماند. حلقه، اردو، بازی، هیات، باشگاه و. قالب هایی هستند که جذابند اما کافی نیستند. باید "قالب های نو "بسازیم.


شهیدی که با رفتنش کودکان زیادی یتیم شدند

 

 

همسر شهید خدا کرم درباره فضائل اخلاقی و رفتاری این شهید گفت: ایشان وقتی می‌دید دخترها دارند بازی دخترانه یا به قول قدیمی‌ها خاله بازی می‌کنند چادر سرش می‌کرد و در نقش مادر با آنها همراه می‌شد.

شهیدی که با رفتنش کودکان زیادی یتیم شدند

به گزارش جهان نیوز، 25 آبان‌ماه سال 1376 بود که با شهادت فرمانده ناحیه‌ی نیروی انتظامی استان سیستان و بلوچستان  شهید جواد حاج خداکرم، دوره‌ای تازه در زندگی همسر و فرزندان این شهید به وجود آمد، همسر شهید خود را برای زندگی بدون حاج جواد آماده می‌کرد تا با الگو گرفتن از صبر و استقامت حضرت زینب (س) ادامه مسیر را طی کند، هنوز خاطرات بازی‌های کودکانه پدر در ذهن فرزندان خودنمایی می‌کرد که باید با پیکر پاک ایشان از سیستان و بلوچستان به تهران باز می‌گشتند و برای همیشه با اقتداء به فرزندان مولایشان امام حسین(ع) ادامه مسیر را با خاطرات پدر طی می‌کردند.

همسر و دختر شهید خداکرم به مناسبت بیست‌‌ودومین سالگرد شهادت خاطراتی را از  رفتارهای شهید با خانواده و همچنین روش‌های تربیتی ایشان را که برای فرزندان استفاده می‌کردند به زیبایی بیان کردند.

همسر شهید در ابتدا از رفتارهای بسیار دلنشین شهید خداکرم با پدر و مادرش می‌گوید: پای مادرش را می‌بوسید و وقتی از چیزی ناراحت می‌شد از خانه بیرون می‌رفت تا حرفی نزند که پدر و مادرش ناراحت شوند، همیشه با آرامش با پدر و مادرش حرف می‌زد و صدای خود را هنگام صحبت با آنها بالا نمی‌برد.



شهید خداکرم وقتی شب به منزل باز می‌گشت، همسر و پدر فرمانده نبود، همه‌ی کارهای مربوط به شغلش را در پشت در خانه می‌گذاشت و بعد وارد منزل می‌شد.

همسرم همیشه با بچه‌ها بچه می‌شد، وقتی می‌دید دخترها دارند بازی دخترانه یا به قول قدیمی‌ها خاله‌بازی می‌کنند چادر سرش می‌کرد و در نقش مادر با آنها همراه می‌شد.

با بچه‌ها طوری رفتار می‌کرد که آنها مشتاق بودند هر چه زودتر پدرشان به خانه بیاید، و بعضی وقت‌ها که دیر می‌کرد بچه‌ها به پدرشان زنگ می‌زدند و می‌گفتند: کجایید؟ چرا تا الان نیامدید؟ قبل از رسیدنش به منزل به بچه‌ها زنگ می‌زد و می‌گفت: بابا چه چیزی می‌خواهید تا برایتان بخرم.

معمولاً بچه‌ها شام نمی‌خوردند تا پدرشان بیاید، وقتی حاجی از سرکار می‌آمد همراه با بچه‌ها سفره را پهن می‌کردند و غذا می‌خوردیم.

 جمعه‌ها دست بچه‌ها‌ را می‌گرفت و همه باهم به نماز جمعه می‌رفتند، وقتی می‌آمدند با بچه‌ها در خانه فوتبال و والیبال بازی می‌کرد.



با کودکان دوست بود، نه فقط با فرزندان خودمان بلکه با فرزندان‌ رفقایش هم که در جنگ به شهادت رسیده بودند. در دوران جنگ اگر پدر خانواده‌ای شهید می‌شد، بچه‌هایش را به منزلمان می‌آورد، خدا شاهد است جواد  بچه‌ها را در پشتش سوار می‌کرد و به آنها سواری می‌داد و با بچه‌ها مشغول بازی می‌شد و خیلی زیبا یتیم‌نوازی می‌کرد.

حاجی بزرگ فامیل بود، اگر کسی به اختلاف می‌خورد ایشان را برای ریش‌سفیدی می‌بردند، نمی‌گذاشت کدورتی به درازا بکشد و سریع برای حل مشکل اقدام می‌کرد.

وقتی متوجه می‌شد بعضی ‌از فامیل باهم اختلاف دارند به من می‌گفت: شب شام درست کنید مهمان داریم، بعد از اینکه مهمان‌ها شام را میل می‌کردند  آنها  را با هم آشتی می‌داد.

بازگو کردن خاطرات شهید خداکرم اشک چشمان همسرش را جاری می‌کند و ادامه گفت‌وگو را زینب حاج خداکرم فرزند شهید ادامه می‌دهد:

وقتی بابا به شهادت رسید من 16 پاییز را درک کرده بودم، پدر من خیلی کم در منزلمان حضور داشتند، اما در همان زمان کم، سعی می‌کردند بهترین خاطره‌ها را در ذهن ما ثبت کنند.

سال 1367 که من 7 ساله بودم، بابا برای نماز جلو می‌ایستاد، بلند و آهسته نمازش را می‌خواند تا ما نماز خواندن را با ایشان یاد بگیریم.

تربیت ایشان کاملاً عملی بود و اگر مطلبی را زبانی به ما تذکر می‌دادند کاملاً لحنشان نرم بود، هیچ‌وقت نمی‌گفت بابا نمازت را اول وقت بخوان، بلکه وقتی اذان می‌گفتند سریع خودش وضو می‌گرفت، سجاده‌ها را پهن می‌کرد و پیش‌نماز می‌شد، بلند می‌گفت: دخترها، پسرها عجله کنید، و بلند بلند نمازش را می‌خواند. اگر به ما می‌گفت دروغ نگویید، و یا اگر کسی به شما بدی کرد در حقش خوبی کنید، خودش مطلقاً دروغ نمی‌گفت و به همه خوبی می‌کرد و اصلاً برخلاف صحبت‌هایش عمل نمی‌کرد.

در مهمانی‌های دوره‌ای موقع نماز ایشان پیش‌نماز می‌ایستادند و جمع تقریباً 50 نفره‌ای وضو می‌گرفتند و به جماعت نماز می‌خواندیم.

چون خیلی مهمان دعوت می‌کرد ما با فامیل‌ها خیلی دور هم جمع می‌شدیم، بابا جواد در حیاط تاب بسته بود، بچه‌های فامیل را به صف می‌کرد و آنها را تاب می‌داد و با آنها بازی می‌کرد.

زمانی که پدرم  زنده بود به همه‌ی فامیل خوش می‌گذشت، آنها می‌گفتند: شهید خداکرم ما را دور هم جمع می‌کرد، بعد از شهادت ایشان دیگر ما مثل آن‌ زمان دور هم جمع نشدیم و دوره‌های مهمانی‌مان قطع شد.

زندگی با ایشان زندگی با آرامش و لذت بخشی بود و وقتی به شهادت رسید به معنای واقعی کلمه ما و بچه‌های فامیل معنای یتیمی را درک کردیم.



بچه‌های عمو ابراهیم وقتی پدرشان به شهادت رسید سن‌شان زیاد نبود، وقتی پدر ما به شهادت رسید می‌گفتند: عمو جواد هیچ وقت نگذاشت ما یتیم شویم، ما الان فهمیدیم معنای یتیمی چیست؛ محبت‌های پدر به فامیل آن زمانی نمایان شد که همه‌ سر مزار پدرم می‌گفتند: بابا، بابا.کسانی که آنجا بودند با تعجب می‌گفتند: مگر شهید خداکرم چند تا فرزند داشته است.

نبود پدر برای ما خیلی سخت بود و اوایل شهادت ایشان به ما خیلی سخت گذشت، مخصوصاً برای ما دخترها که به شدت به بابا علاقه داشتیم.

منبع:تسنیم

سلام و ارادت.به شخصه خیلی از این کتاب بهره بردم. بیان و افکار مرحوم آیت الله حائری شیرازی در این کتاب فوق العاده است.به همه معلم ها و مربیان توصیه میکنم حتما سری به این کتب بزنند. و مطمئن باشند که سراغ خوب کتابی تو حیطه ی تربیت نوجوان و جوان رفنه اند.کتاب را نشر معارف چاپ کرده.


 

دورادور نمیشود روی کسی کار کرد. ارتباط باید دائم باشد. متصل باشد. اگر میخواهیم اثری از دیانت و اخلاق و مسلمانی در بچه ها ببینیم، باید آن ها را در جریان جاری و جوشنده ه ی تربیت قرار دهیم. طهارت دائمی منوط به اتصال دائمی است. اینکه گاهی از بچه ها سراغ بگیریم و گاهی به آنها بهره برسانیم و گاهی از آنها استقبال و دعوتی داشته باشیم خیلی راه به جایی نمی برد. ارتباط دائم لازم است. اتصال مداوم مهم است تا خوبی و طهارت و رشد و حرکت بچه ها تثبیت شود و تداوم یابد.


مردی که اثبات کرد می‌توان علی‌وار زندگی کرد/ ویژگی‌های مرحوم علامه جعفری در بیان رهبرانقلاب/ قولی که علامه در لحظه مرگ دخترش هم فراموش نکرد +تصاویر 

 

برای سخنرانی به دانشگاه دعوتش کرده بودند. از راه رسید و با صلوات جمعیت پشت تریبون رفت و بعد از بسم الله با لحنی خسته و آرام گفت: من ساعتی پیش دخترم را از دست داده‌ام ولی چون به شما قول داده بودم هر طور بود خودم را به این جلسه رساندم!

مردی که اثبات کرد می‌توان علی‌وار زندگی کرد/ ویژگی‌های مرحوم علامه جعفری در بیان رهبرانقلاب/ قولی که علامه در لحظه مرگ دخترش هم  فراموش نکرد +تصاویر و فیلم

محمدتقی جعفری در مرداد ماه سال ۱۳۰۴ در محله جمشید آباد شهر تبریز که بعدها نام این محله به نام وی تغییر نام یافت به دنیا آمد.

 

محمد تقی نزد مادر مقداری مقدمات دروس و قرآن را آموخت و سپس در مدرسهٔ اعتماد تبریز پایه چهارم و پنجم را با رتبه بالا گذراند. وی در ادامه همراه برادرش مقارن سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم به مدرسهٔ طالبیه تبریز رفته و تحصیلات علوم دینی را نزد استادان آنجا پی گرفت.

 

او در سال ۱۳۱۹ ه.ش در ۱۵سالگی، زادگاه خویش را به قصد اقامت در تهران ترک نمود و در مدرسه مروی نزد اساتید تحصیل متن رسائل و مکاسب را پی گرفت. پس از سه سال، در سال ۱۳۲۲ ه.ش به شهر قم مهاجرت نمود و ضمن تحصیل در مدرسه دارالشفای قم ملبس به لباس ت گردید و دروس خارج را در آنجا آغاز کرد.

 


وی بعد از چندی برای ادامه تحصیلات، راهی نجف شد و بیست و سه ساله بود که به درجهٔ اجتهاد نایل گردید. علامه در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ ه.ش پس از یازده سال اقامت در نجف، به ایران بازگشت.

 


این عالم شیعی در اواسط شهریور 1377 مبتلا به سرطان تشخیص داده شد و سرانجام پس از یک عمل جراحی، بر اثر سکته مغزی در تاریخ 25 آبان 1377 به دیدار محبوب شتافت.

 

پیکر علامه نیمه شب 26 آبان درتهران تشییع و پس از آنکه در محل دانشگاه تهران توسط آیت اللّه جوادی آملی بر آن نماز خوانده شد به مشهد مقدس انتقال یافت تا در محل داراهد مبارکه» پیش روی ضریح مطهر دفن شود.
 

از ۲۴ مرداد ۱۳۰۴ تا ۲۵ آبان ۱۳۷۷، دنیا این فرصت را داشت که یکی از خالص‌ترین پیروان امیرالمؤمنین (ع) را به خود ببیند؛ دانشمند بزرگی که نه‌فقط در علم و دانش بلکه در عمل نیز، نزدیک‌شدن به شعاع‌های نورانی آن ماه بلند» را امکان‌پذیر نشان داد و در وادی خلوص تا آنجا پیش رفت که در همین دنیا، شایسته ملاقات با مولا (ع) شد.

یا علی گفت و علم و عمرش برکت گرفت
‌نمی‌شود از علامه محمدتقی جعفری گفت و خود را در حلاوت اتفاق عظیم و شیرین زندگی او شریک نکرد؛ اتفاقی که بدون شک نقطه عطف حیات سراسر برکت این عالم بزرگ بود. حُسن آغاز روایتگری شاگرد خاص استاد از سال‌های پربرکت همنشینی با آن عالم فرزانه هم یادآوری دقایق شیرینی است که شنونده ماوقع آن لحظات نورانی از زبان شخص علامه جعفری بوده. زهره محمدعلی ما را هم با خود به آن شب سرنوشت‌ساز در نجف اشرف می‌برد و می‌گوید: استاد تعریف می‌کردند: ما در مدرسه علمیه‌ای درس می‌خواندیم که صاحبش یک فرد اصفهانی بود. آن روز‌ها در نجف، طلبه‌ها زندگی سختی داشتند. با این حال، شب‌های ولادت یا شهادت ائمه اطهار (ع) که می‌رسید، پول‌های ناچیزمان را روی هم می‌گذاشتیم و مقداری شیرینی یا خرما می‌خریدیم و بعد از نماز مغرب و عشاء دور هم جمع می‌شدیم و یک حالت شب‌نشینی داشتیم. در شب‌های ولادت، در گفت‌وشنودهایمان شوخی هم می‌کردیم.

 

آن شب هم شب ولادت یکی از معصومین (ع) – به گمانم امام محمدباقر (ع) – بود. یکی از آقایان طلبه وقتی وارد جمع شد و نشست، گفت: می‌خواهم یک سئوالی مطرح کنم، اما همه‌تان را قسم می‌دهم که صادقانه به آن جواب بدهید. بعد از اینکه همه پذیرفتند و تعهد دادند همان جوابی را بدهند که واقعاً به دل و ذهنشان خطور می‌کند، از جیب عبایش یک عکس چاپ‌شده در رومه را درآورد و گفت: اگر شما امکان انتخاب داشته‌باشید که یا یک عمر به‌صورت شرعی و قانونی» با این خانم زندگی کنید، یا به‌طور مشروط و غیرقطعی و برای یک لحظه» با امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب (ع) دیدار داشته‌باشید، کدام را انتخاب می‌کنید؟ نفر اول عکس را گرفت، نگاه کرد و گفت: خب، امیرالمؤمنین (ع) را که همه در زمان احتضار و در شب اول قبر زیارت می‌کنند. معلوم شد انتخاب او، زندگی با آن خانم است. نفر دوم که عکس را گرفت، صاحب همان مدرسه علمیه بود. سرش را بلند کرد، نگاهی به پسرش انداخت و گفت: فلانی! به مادرت چیزی نگویی ها. او هم زندگی شرعی با آن خانم که مادر یکی از تمداران وقت دنیا و زیباترین زن آن روزگار بود را ترجیح داد. نفر سوم هم به همین ترتیب.»
 


خالص که باشی، خودشان به دیدارت می‌آیند
در بعضی جا‌ها نوشته شده که علامه جعفری به آن عکس نگاه نکردند، اما اینطور نیست. استاد به من گفتند: من نفر چهارم بودم. نوبت که به من رسید، یک لحظه به شکل گذرا به آن عکس نگاه کردم و بلافاصله به گوشه‌ای پرتش کردم و گفتم: والله قسم که دیدن مشروط امیرالمؤمنین (ع) برای یک لحظه را به عمری زندگی با این زن ترجیح می‌دهم. دیگر حالم منقلب شد و بلند شدم و به طرف حجره‌ام رفتم. همان‌طور که نشسته و به درِ حجره تکیه داده‌بودم، حس کردم وجودم سنگین شده و خواب دارد بر من غلبه می‌کند. در آن حال عجیب، یک‌دفعه در باز شد و فردی داخل شد؛ ازآنجاکه درِ حجره کوتاه بود، مجبور شد سرش را خم کند. سلام کردم و گفتم: شما که هستید؟ در جواب گفت: همان کسی که می‌خواستی ببینی. من، علی‌بن‌ابیطالب (ع) هستم. نگاه کردم. همان مشخصاتی که در تمام کتاب‌ها از مولا (ع) نقل شده‌بود را داشتند؛ قد میانه، درشت‌هیکل، تا حدی بطین (چاق)، پیشانی بلند و.»

شاگرد استاد لبخند برلب می‌گوید: استاد می‌گفتند: یک آن به خودم آمدم و دیدم در حجره تنها هستم. حال غریبی داشتم. دوباره به سرداب و جمع طلبه‌ها برگشتم. خانم محمدعلی! من نفر چهارم بودم و وقتی برگشتم، عکس به دست نفر پنجم یا ششم رسیده‌بود. یعنی مدت زمانی که گذشته‌بود، تا این حد کوتاه بود. دوستان تا مرا دیدند، گفتند: جعفری چه اتفاقی افتاده؟ چرا رنگت پریده؟ به آن طلبه‌ای که عکس را آورده‌بود، گفتم: بد آزمایشی از ما گرفتی. آنقدر اصرار کردند تا بالاخره ماجرا را برایشان تعریف کردم. همه منقلب شدند و به گریه افتادند.
 


استاد می‌گفتند: بعد از دیدار با امام علی(ع)، هر کتابی را باز می‌کردم، فکر می‌کردم این‌ها را من قبلاً خوانده‌ام.»

دکتر محمدعلی مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: حقیقت ماجرا همین است؛ امیرالمؤمنین (ع) و حضرت صاحب (عج) به جایی می‌آیند که اخلاص باشد، جایی که با همه وجود ایشان را بخواهند و بخوانند. حتماً شنیده‌اید که حضرت صاحب‌امان (عج) به دیدار قفل‌ساز فقیری در بازار رفتند، چون در کارش و در معامله با مردم تنگدست، انصاف داشت.»

مردی که اثبات کرد می‌توان علی‌وار زندگی کرد
 مرحوم علامه جعفری، یک پیرو واقعی و مدل کوچکی از شخصیت عظیم امیرالمؤمنین(ع) بودند و در طول عمر پربرکتشان نشان دادند الگوپذیری از ویژگی‌های آن انسان بزرگ، امکان‌پذیر است. اولین شاهدم، ساده‌زیستی و زهد استاد بود. امروز اگر به کتابخانه و موسسه نشر آثار علامه در بزرگراه آیت‌الله کاشانی سر بزنید، محو سادگی موجود در آن می‌شوید. تصور نکنید حالا که این فضا به یک فضای عمومی تبدیل شده، به این شکل درآمده. همان موقع که اینجا خانه و محل زندگی استاد و خانواده‌اش بود هم به همین شکل و در نهایت سادگی بود؛ و جالب است بدانید علامه، این خانه را هم با شراکت یک فرد دیگر خریدند، چون به‌تن‌هایی توانایی مالی برای این کار نداشتند.»
 


شاگرد خاص علامه مکثی می‌کند و برای اینکه تصویر روشن‌تری از اولویت‌بندی‌های زندگی آن بزرگمرد پیش چشمان مخاطب قرار دهد، می‌گوید: استاد تعریف می‌کردند وقتی در جوانی برای تحصیل به نجف اشرف رفته‌بودند، پس از رسیدن به درجه اجتهاد در ۲۳ سالگی، باتوجه‌به نیاز روز، تصمیم گرفتند روی مکاتب غربی مطالعه و تحقیق کنند تا بتوانند با تحلیل آن مکاتب که در دهه ۴۰ در ایران هم طرفدار پیدا کرده‌بودند، اطلاعات درستی دراختیار جوانان جامعه قرار دهند. بار‌ها پیش آمد که استاد به من گفتند: من یک طلبه بودم و پول محدودی در اختیار داشتم. اوقاتی بود که سر دوراهی قرار می‌گرفتم؛ اینکه آن پول محدود را صرف خرید غذا برای رفع گرسنگی کنم یا با آن یکی از کتاب‌های مربوط به مکاتب غربی را بخرم؛ و من، خرید کتاب را انتخاب می‌کردم.» استاد با همین شیوه مطالعه و تحقیق، بر مکاتب غربی شناخت و تسلط پیدا کردند و به نقد آن پرداختند و حتی با بزرگ‌ترین اندیشمندان غربی مانند برتراند راسل به مکاتبه پرداختند.
 


با همه این اوصاف و با اینکه در ادامه، تنها منبع درآمد استاد و تأمین معاش خانواده‌شان فروش کتاب‌هایی بود که به رشته تحریر درمی‌آوردند، وقتی می‌دیدند یک دانشجو یا طلبه واقعاً به کتابی علاقه‌مند است، آن کتاب را به او اهدا می‌کردند.»


سفارش عجیب علامه جعفری به پسر آیت الله بهجت
روزی وارد خانه شدم و علامه جعفری را دیدم، سلام کردم و جواب سلامم را دادند، گفتند: "شما؟"، گفتم "علی هستم"، دست مرا گرفت و از خانه خارج شدیم و بعد گفت: "الآن چه می‌کنی؟"، من هم روند درسی و مطالعاتم را عرض کردم، به‌شوخی گفتم "در خانه پدرم نان و پنیر هست، استاد هم مُفت و من هم بیکار، لذا رفتم درس بخوانم"، شروع کردند به خندیدن و بعد با آن لهجه قشنگ و دوست‌داشتنی گفتند "تمام کارهایت را رها کن و به‌خدمت پدر روی آور، تو عقلت نمی‌رسد که ایشان چه موقعیتی دارد و فکر می‌کنی او هم مثل دیگران است. من ایشان را می‌شناسم، از جوانی ایشان را می‌شناختم، وقتی خدا او را از تو گرفت آن وقت او را می‌شناسی".
 


ایشان جمله‌ای گفت که خیلی برایم جالب و عجیب بود، علامه جعفری با همان لهجه به‌یادماندنی‌اش گفت: "اگر پدرت چَرند هم گفت بنویس و نگه دار و برای آینده امانت‌دار باش". بعد از اینکه ایشان رفت به‌فکر فرو رفتم و به خود گفتم چرا ایشان این حرف را زد! این‌که "بیا درسَت را رها و به پدرت خدمت کن و حتی اگر چَرند هم گفت یادداشت کن"، اینها برای من عجیب بود.

قولی که علامه جعفری فراموش نکرد
برای سخنرانی به دانشگاه دعوتش کرده بودند. از راه رسید و با صلوات جمعیت پشت تریبون رفت و بعد از بسم الله با لحنی خسته و آرام گفت: من ساعتی پیش دخترم را از دست داده‌ام ولی چون به شما قول داده بودم هر طور بود خودم را به این جلسه رساندم!

اکنون دخترم در حیاط منزل است و خانواده منتظر اجازه و حضور من برای تغسیل و تکفین هستند، اگر اجازه بدهید مرخص می شوم و اگر دستور بدهید می مانم و سخنرانی می‌کنم!

ویژگی‌های مرحوم علامه جعفری در بیان رهبر انقلاب
یکی از بارزترین خصوصیات مرحوم علامه جعفری جامعیت» بود، یعنی ایشان در یک رشته خاص منحصر نشده بود و در فقه، فلسفه، تبلیغ و هنر برجسته و بسیار پر کار بود و هیچ بخشی از گستره‌ی عظیم علمی و فکری، ایشان را از بخش دیگر غافل نکرد.
 

ایشان، علامه جعفری را هنرمند و هنرشناس دانستند و در خصوص ویژگی دیگر آن مرحوم یعنی احساس مسئولیت برای گستراندن معارف اسلامی»، گفتند: جایگاه ممتاز علمی و فکری هیچ‌گاه مانع از فعالیت‌های تبلیغی علامه جعفری و ارتباط ایشان با جوانان، دانشجویان، علما، اساتید و عموم مردم نشد.

 

رهبر انقلاب اسلامی، تعصب دینی و حساسیت در مقابل انحرافات فکری» را ویژگی دیگر علامه جعفری خواندند و افزودند: علامه جعفری به شدّت نسبت به مسائل دینی متعصب و پایبند بود و در مقابل انحرافات فکری، صریحاً برخورد، و در مقابل دشمنی‌ها ایستادگی می‌کرد.

حضرت آیت الله ‌ای با ابراز خرسندی از برگزاری همایش نکوداشت علامه جعفری و اقدام برای شناساندن ابعاد فکری ایشان، گفتند: امیدواریم این بزرگداشت موجب شود شخصیت مرحوم علامه جعفری و افکار ایشان از غربت خارج شود.
 


گردآوری: حسام زبیراوی


حتی در همین زمانه شلوغ با این همه درد و اتفاق، باز هم کتاب راهی به سوی آرامش و آرامش و تمرکزی است برای یافتن راه. کتاب را نباید از دست داد و کتاب شهدا را باید سر دست گرفت و بسان چراغی جلوی پا گرفت تا لغزشگاه‌ها و دره‌ها، آدم را به کام خودش نکشاند. مرد راه بی نیاز از این ستاره‌های ره‌نما نیست.

شهدای عزیز مدافع حرم، در قفای شهدای انقلاب و جنگ، راهی شدند و راه یافتند و حالا خورشیدوار، به مشتاقان مسیر راه وصال نشان می‌دهند. کتاب احوالات آن‌ها که در این سال‌ها رونق و آوازه یافته است، از برکات و نعماتی است که در زمانه ما پیدا شده است. قدر این آثار را باید دانست و از دست ندادشان. چه خوب که تک تک اینها را بشناسیم و به هم معرفی کنیم و از تبلیغ آن دریغ نورزیم.

کتاب سیزدهم از سری کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح به شهید عزیز، امین کریمی» اختصاص یافته است. کتابی به قلم خانم مریم عرفانیان» و با عنوان طائر قدسی». ایشان قبل از این کتاب، برای شهید حسن قاسمی دانا»، کتاب سروها ایستاده می‌مانند» را نوشته‌اند. کتاب امین»، از زبان پدر و مادر عزیزش، خواهر و همسر گرامی‌اش و تنی چند از رفقای او، روایت شده است. عموم روایت‌ها خوب و قابل ملاحظه است.

 از روحیات شهید امین کریمی» و کودکی و نوجوانی او و جسارت‌ها و ریسک‌هایش، مطالب جالبی نقل شده است. روحیه و علاقه امین به مسائل فنی او را تا آنجا پیش می‌برد که به جمع نیروهای زبده تخریب می‌پیوندد و ابتکارات او در نبرد سوریه خیلی راه گشای نیروهای مقاومت می‌شود. از فرازهای جالب کتاب، ماموریت‌های امین» در بسیج و نحوه برخورد او با موارد و منکرات بوده است. این خودش الگوی جالبی برای مامورین و مرتبطین این حیطه است؛ نگاه انسانی و فرهنگی او بسیار راهگشا و راهبردی بوده است.

اگر کتاب طائر قدسی» را خوب بخوانید، می‌بینید که امین» زود بزرگ شده است و پا به عالم مردانگی گذاشته است. این را از رفتار و روحیه او در مواجهه با مریضی خواهرش و بعدها بیماری مادرش، خواهید فهمید. لطف کتاب بیش تر از این حرف‌هاست و خوب است که محروم از الطاف این شهید عزیز نباشیم و شرح احوالاتش را بخوانیم.

 


چه کسانی از اصحاب پیامبر(ص) بالاترند؟

آن صحابی گفت که یک حدیث خوبی برایتان نقل می‌کنم؛ یک روز مثلاً صبحانه یا ناهار در خدمت حضرت بودیم و غذا خوردیم؛ ابوعبیده که جزو رجال معروفِ دوروبرِ پیغمبر بود [حضور داشت و گفتیم:] شما کسی بهتر از ما هم می‌شناسید؟ اوّل که به تو ایمان آوردیم، اسلام را اختیار کردیم؛ بعد هم که با تو آمدیم و جنگ کردیم؛ بهتر از این چه می‌شود؟ شما کسی بهتر از ما را سراغ دارید؟

قالَ: بَلی قَومٌ مِن اُمَّتی یَأتونَ مِن بَعدِکُم فَیُؤمِنونَ بی
پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) فرمودآن کسانی که به من ایمان می‌آورند، در حالی که من را ندیده‌اند، از شما افضلند. در دعای سمات می‌خوانید که وَ آمَنّا بِهِ وَ لَم ‌نَرَهُ صِدقاً وَ عَدلاً»؛ یعنی به پیغمبر ایمان آوردیم -صِدقاً وَ عَدلاً» قید آمَنّا» است- در حالی که پیغمبر را ندیده‌ایم. آن کسانی که آن وجود نورانی را ندیده‌اند، آن معجزات را ندیده‌اند، آن تأثیرِ نَفَس را ندیده‌اند، آن کسانی آن تجسّم توحید، تجسّم اخلاق، تجسّم فضیلت، تجسّم همه‌ آرزوهایی را که ممکن است به ذهنِ برترینِ انسان‌ها برسد -که رسول اکرم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله) بود- ندیده‌اند، در عین حال به او ایمان آورده‌اند و وظایف شرعی‌شان را انجام داده‌اند و جهاد در راه خدا هم کرده‌اند، معلوم است که از شما افضلند؛ درست است؛ مقتضای عقل و قاعده هم همین است.

امام (رضوان ‌الله ‌علیه) فرمودند این کسانی که امروز هستند، از اصحاب پیغمبر، یا بالاترند یا کمتر نیستند؛ واقعش همین است. آن جوانِ مؤمنِ مخلصی که از همه‌ لذّات زندگی، از همه‌ آرزوهای جوانی، از همه‌ شهوات، خواسته‌ها، از زندگیِ راحت، از پدر و مادر، از همسر، از فرزند چشم می‌پوشد، می‌رود در راه خدا جهاد [میکند] -حالا یا در جبهه‌های #دفاع_مقدس، مثل آن دوران‌ها، یا در جبهه‌ #دفاع_از_حرم، مثل زمان ما، یا #دفاع_از_امنیت، فرق نمی‌کند- از آنها بالاترند. قدر این حالت را باید دانست؛ و قدردانی‌اش هم به این است که واقعاً و حقیقتاً آن جوری که از ما توقّع هست عمل کنیم؛ بخصوص ما عمّامه‌ای‌ها که خب مرجعِ دینِ مردم محسوب می‌شویم و دینشان را از ما می‌خواهند سؤال کنند، تقیّد به دین داشته باشیم. و اگر ماها از جهت تقوا و پرهیزکاری و ورع از محارم و بی‌رغبتی به جلوه‌های مادّیِ دنیا و زیبایی‌های دنیا و مانند اینها، تقیّد را به خودمان تحمیل کنیم و وادار کنیم خودمان را به این معنا، مسلّماً بهتر از آنها هستیم. ۹۸/۱۰/۱


 

در میان آدم ها تیپ های مختلفی داریم. مربیان فرهنگی هم گونه ها و تیپ هایی دارند. برخی از آنها به اصطلاح مربی فکری اند. این ها حرف بلدند. اهل مطالعه اند. به شبهات و سوالات بچه ها تسلط و آگاهی دارند. این دسته به درد بچه ها و مخاطراتشان میخورند. عده ی دیگری از مربیان مربی رفتاری هستند. اینها همه کار بلدند.جذاب اند. قوی اند. با عرضه اند.توانایی های جالب دارند و در چشم بچه ها قهرمان به حساب می آیند. برخی دیگر از مربیان، مربی عاطفی اند. این ها دوست داشتنی اند.محبت بلدند.بچه ها به سمت اینها کشش دارند. عواطف و احساسات و محبت بین شان برقرار است. مربی خوب آن است که هر سه این ها را باهم داشته باشد. هم فکری و هم رفتاری و هم عاطفی باشد تا بتواند بچه ها را نگه دارد و راه بری کند.


ای شهدا! برخیزید.گویی این جاهمه چیز تمام شده است.

انگارنسل جهاد دیدۀ دیروز به خط پایان رسیده است.می ترسم اگرسراغمان نیایید وکلامی وحرفی برزبان نیاورید ماهم کم کم باورمان شودکه همه چیز تمام شده است.

باورمان می شودکه دیگر ردپایی ازشما پیش رویمان نیست وبایدبادنیای مدرن پیش رفت وپرستیژ داشت وبامحاسن آنکارد وقیافه ای اداری همه چیزمان مثل آدم شود.

اگرشما حرفی نزنید.باورمان خواهدشد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر رانوشید وهمگی گفتیم:الحمدالله،جنگ خانمانسوز تمام شد.»


ای شهدا! که جوانمردی فقط درذائقه شمابود بیایید ولحظاتی ازخلوت بهشت فارغ شوید وزخم ترکش هارافراموش کنید وازما دلجویی کنید.بعد ازشما ، لباس خاکیمان رااز تن درآوردند.اجازه نداریم مثل آن روزها بگوییم:التماس دعا» به ما می اموزند که چگونه بخوانیم وبنویسیم!

ای شهدا! آن چه دنیای بی شما وبی امام رابرای ماقابل تحمل کرده است،وجود ای» عزیز است.

ای خوش انصاف ها! این جا دیگر بلدوزرهای جهادگران بی سنگر که خاکریزهای صداقت ودرستی رابنا می کردند، خاموش شده است.این جا خیانت به رفیق قاموس فرصت طلبان ورسیدن به جاه ومقام به بهای خاموشی عزت نفس است.

ای شهدا!این جا دیگر ازعروج خبری نیست وهمه درفناشدن دست وپا می زنند.دستهای ناپاک به هم گره خورده تابرنسل جوان امروزی روح بی اعتقادی ودنیازدگی راجریان دهد.دنیای غذب ،کوبۀ هوس رابردلها می کوبد ودراین روزگار مردم پرفتنه ای هستندکه بازبان دین ،مراد دنیا ومسند وبقاء برقدرت خویش رامی طلبند وازتکه تکه شدن پیکرها نردبان صعود می سازند.اگردربرابر مظالمشان کلام حقی بگویی،درمسلخ گاه هوس وهوس هایشان قربانی می شوی.

آری،این جا بازار هزار رنگ بی مهری هاست .ساکنین این جا به جرم بی وفایی محکومند برای همین است که دلمان تنگ شما ست .دیگر یاد شما از چندشب خاطره ،فراتر نمی رود.بسیجی بودن،به همان چندقطره چکان فلج اطفال،خلاصه شده است.گریه وحسرت درفراغ شما ،به جهالت وحواس پرتی یاد می شود.

ای شهدا!به داد مابرسید . این جا ماندن سخت است.قنوت نمازمان رابادلتنگی شما می بندیم ودرسجده بی تاب فرا شماهستیم ودررکوع خمیدگی قامتمان نشان دوری ازشهادت است.این سکوت غربت ،دردناک ترین دردی است که تاب وتحمل رااز وجودمان زدوده است .ماهرگز به چنین صلح سبزی فکر نمی کردیم وتنهاجولانگاه مان میدان های سرخ اندیشه مان بود واینک باز مانده ترینیم. زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است ودراین انتظار بی تابیم وبرای وصل به شما لحظه شماریم .اگر چنین نباشیم باید آن قدر بی تفاوت نباشیم باید آن قدر بی تفاوت شویم که همۀ باورهامان رافراموش کنیم تا ما نیز مثل دیگران به نوایی برسیم وازمسیر تملق وچاپلوسی، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم.

ای شهدا! مادرروزگار فقرمحبت نگاه مان لبریز ازیاد والتماس به شماست.اگرخوب گوش کنید ،خواهید شنید که دل شکسته مابهترین آوازی است که درفراغتان شب وروز می نوازد.پس ازشما ،تحمل این روزگار سخت است.صبرمان، بهانه ای است که مارابه سکوت مرگ آوری دعوت می کند.کامیابی های دنیا،مقدمۀ فراموشی ازذکرخداست وپایانش بالبخند شیطان مأنوس است.

ای شهدا! صبر مابرای شماست هرچند به فنا وفراموشی جان ماباشد.یادتان نرود درهنگامۀ خلوت وجلوت ، دستی بردلهای رنجور ما برآورید.

خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوختۀ فکه ، ای گلوله های تشنه ، ای تشنگان فرات شهادت ،شمارفتید وما ماندیم وراه ناتمام……

الاحقرمحمد عبدی(فرازی از دلنوشته شهید عبدی)


اامروز 10 دی شدم 37 ساله.عمر بی حاصل و کسالت باری که تنها نقطه ی روشنش شاید همین کسوت مربی گری و معلمی و بودن در میان بچه های خوب مسجدی و هیاتی باشه. افسوس که قدر همین رو هم خوب نمیدونم.

عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی.


حمید حسام در مراسم رونمایی از کتاب جدید خود گفت: سردار همدانی نام خانوادگی فرزندان خود را تغییر داده بود و تا روز شهادت ایشان، همکاران فرزندش نمی‌دانستند او فرزند شهید همدانی است.

چرا شهید همدانی نام‌خانوادگی فرزندانش را تغییر داد؟

به گزارش جهان نیوز، نشست بررسی ساختار و تدوین کتب خاطرات شهدای مدافع‌ حرم با محوریت کتاب خداحافظ سالار» و مراسم رونمایی از کتـاب هفتاد و دومین غواص» جدیدترین اثر حمید حسام با حضور این‌نویسنده و جمعی از علاقه‌مندان به ادبیات انقلاب و دفاع مقدس، عصر دیروز یکشنبه ۸ دی در کتابفروشی به‌نشر در شهر مشهد برگزار شد.

در ابتدا محمد خسروی راد دبیر این‌نشست، با ذکر تاریخچه ای از فعالیت‌های حمید حسام در حوزه ادبیات دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم گفت: حمید حسام کارشناس ادبیات فارسی دانشگاه تهران، حضور فعالی در هشت سال دفاع مقدس داشته و از معاونت ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس تا تالیف ۱۴ عنوان کتاب در حوزه ادبیات دفاع مقدس همچون وقتی مهتاب گم شد»، فقط غلام حسین باش»، غواص ها بوی نعنا می دهند»و . این جانباز دفاع مقدس را به شخصیتی تبدیل کرده که در حوزه نویسندگی و ورود به تاریخ شفاهی ادبیات دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و حوزه مدیریت فرهنگی عملکرد شاخصی داشته باشد.

وی افزود: پرداخت به تاریخ شفاهی دفاع مقدس به‌طور جدی پس از پایان جنگ از حدود سال ۶۸ آغاز شد. نگاه اولیه بر مبنای ثبت آثار بود که این خاطرات از میان نرود، بنابراین در آن‌زمان بخشی از قصه‌نویسان کشور به این سمت رفتند و تاریخ را با جذابیت‌های عناصر داستانی درآمیختند و از این محصول کاری را تولید کردند که برای مخاطب عام جذاب باشد. به‌همین‌دلیل از همان‌ابتدا در مرکزیت این ایده دو گروه شدند، عده‌ای که برای جذاب شدن اثر به دخل و تصرف در آن می‌پرداختند و متهم بودند بخشی از تاریخ را دست‌کاری می‌کنند و عده‌ای که دنبال تاریخ صرف بودند تا اینکه سال‌ها گذشت و ما با نوع دیگری از ادبیات شفاهی دفاع مقدس بر مبنای خاطره‌نویسی که به دست مخاطب عام برسد و پرتیراژ شود، مواجه شدیم که نه داستان بود و نه خاطره و یا تاریخ صرف و ثبت وقایع، بلکه برگرفته از واقعیت و ماجرای مستند با استفاده از عناصر داستانی و بر مبنای توانمندی‌های قصه‌نویس نگارش می‌شد و در همین زمان کتاب‌های پرفروشی تولید شدند، خداحافظ سالار» نیز از همان‌دسته توانمندی‌های یک‌نویسنده برای جذاب‌شدن اثر است اگرچه مبنای آن مستند است.

خداحافظ سالار»؛ بسامد اربعینی زندگی سردار شهید همدانی با نگاهی زینبی
در ادامه این‌نشست، حمید حسام گفت: پیوند بین داستان نه به معنای محض و خاطره شفاهی نه به معنای تاریخ خشک است، بلکه پیوند بین این دو، در واقع دو تراز برای آن اقامه می‌شود. بنابراین از این جهت نویسنده خود را در معرضی قرار می‌دهد که برای این دو نحله و این دو نظر باید آمادگی داشته باشد. کسانی‌که از سمت داستان به حوزه تاریخ وارد می‌شوند ترجیح می‌دهند از عناصر زیبایی‌شناسی که در ماهیت و روایت نهفته نگذرند، از این جهت باید ساعت‌ها مصاحبه‌ها را خواند و در ذهن مرور کرد مثلا باید دید تعلیق در این متن کجاست و اگر ندارد آیا من اجازه دارم در آن تعلیق ایجاد کنم؛ نه اصلا، لذا این کار راحتی نیست و نویسنده هم باید فکت‌های تاریخی خیلی دقیق ارائه کند و مانند محقق نکته‌سنج حقیقت‌یاب واقعیت‌های تاریخ شفاهی را پیدا کرده باشم از این جهت اعتقاد دارم یک مدون باید قبل از آن، یک محقق باشد و از بین گفته‌های متفاوت، گاه متعارض و متقابل، حقیقت را پیدا کند. اما در بخش داستانی از عناصری استفاده کند که صدای راوی شنیده شود نه قلم نویسنده، بنابراین این‌کار به نظرم نقطه خاص و شمشیر دو لبه است. وقتی دوره ۴۰ ساله زندگی سردار شهید همدانی را نقل می‌کنیم، یک عدد در ذهن منِ محقق می‌آید و این ۴۰، یک اربعین است که این را من نساخته‌ام بلکه حقیقت زندگی ایشان است، آشنایی من با قصه زندگی این شهید والامقام نه بر مبنای۳۰ ساعت مصاحبه بلکه حاصل ۳۶ سال مصاحبت با این شهید است که این بسامد زندگی ایشان یک نگاه پیام رسانی و نگاهی زینبی است.

وی با بیان این‌که سردار همدانی در اوج گمنامی می‌زیسته، افزود: من در تلاش بودم از رهگذر داده ها و راویان این نکات را پیدا کنم و در زنجیره تدوین قرار دهم و عملا یک بسامد اربعینی در قصه زندگی‌ ایشان در می آید. هنر کسی که تاریخ شفاهی کار می کند این است تا تلاش کند از ذات روایت، قصه پیدا کند. کار به زمان زیادی احتیاج دارد زیرا سوژه در یک لوکیشن خاص و محدود انتخاب می شود اما نویسنده دو خط موازی باید داشته باشد؛ یک خط برای زندگی همسر در پشت جبهه از دفاع مقدس تا سوریه اتفاق می افتد و یک خط برای قهرمان قصه یعنی سردار شهید همدانی است و این ها باید در روایت همسر دوخته شود زیرا خاطرات شفاهی اول شخص کار می کنیم و اگر می خواهیم مخاطب دچار انقطاع زمانی نشود، باید همراه با تفکر، تحقیق و ارتباط و آشنایی باشد.

نویسنده کتاب غواص ها بوی نعنا می‌دهند» در ادامه گفت: تلاش کردم در این اثر به خیلی از سوالات پاسخ داده شود اما به شکل غیر مستقیم و در حدی که امکان‌پذیر بود. من با سردار همدانی زندگی کردم و ایشان اعتقاد داشت باید ناگفته ها بیان شود و بهترین کار این بود که این شخصیت را از زبان همسرش بشناسیم لذا بخشی از این اثر گزارش است که برای بیان اطلاعات به مخاطب داده شده است و باید گفته می‌شد.

سردار همدانی نام خانوادگی فرزندانش را تغییر داده بود
حسام در بخشی از سخنانش گفت: سردار همدانی نام خانوادگی فرزندان خود را تغییر داده بود و تا روز شهادت ایشان، همکاران فرزندش نمی‌دانستند او فرزند شهید همدانی است. این شهید بزرگوار معتقد بود که هیچ کس در جامعه نباید بداند که شما فرزند من هستید تا به خاطر من برای شما تبعیض قائل شود، لذا برخی روایت هایی که در خداحافظ سالار» بیان شده نباید حمل بر تفاوت و تمایز باشد. سعی کردم از لحن تکراری استفاده نکنم اما بخش هایی همانند رسالت زینبی بودن در صحبت های همسر شهید است و من مقید و مم هستم این واژه ها را به کار ببرم چون پیام بزرگی دارد. بحث دیگر تاریخ و اطلاعات است؛ سردار همدانی میان مسلحین و داعش تمایز قائل بودند، درست مانند افرادی که در شرایط امروز منتقد و معترض هستند اما برانداز نیستند آنجا هم عده ای که ناراحت بودند مسلح شده بودند لذا بسیار دقت شده بود داده‌های دقیق تاریخی ارائه شود و مرزبندی بر اساس واقعیت های موجود در سوریه بیان شده بود.

ادامه مطلب


124 هزار پیامبر آمدند و شهادت دادند که تربیت انسان سخت است سخت. برخی از انبیا صدها سال زحمت کشیدند و تبلیغ کردند و بعضا هم عده ی کمی را به راه آوردند. کار تربیتی زمان بر است. وقت می برد. با یک اردو و یک حلقه مدتی هیات آمدن، دانش آموز انسان کامل نمی شود! توقع خودتان را منطقی و متعادل کنید. باید صبور باشی جانم! تربیت به قول اهل فن، تدریجی الحصول است. از اصول مهم حاکم بر تربیت اصل تدریج و استمرار است. یک دانه و یک بذر، یک شبه درخت و ثمر نمی شود. باید پایش صبر کنی و لوازم رشدش را مهیا کنی.


فرماندهی از آمل تا کرمانشاه؛

سردار شعبانی که بود+ سوابق

 

 

سردار شعبانی که بود+ سوابق

سردار شعبانی از فرماندهان سپاه عصر جمعهبر اثر ابتلا به ویروس کرونا دارفانی را وداع گفت.

به گزارش خبرنگار 

گروه ی خبرگزاری آنا، سردار ناصر شعبانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و معاون عملیات سابق قرارگاه ثارالله تهران، در اثر ابتلا به کرونا دعوت حق را لبیک گفت.

سرتیپ پاسدار ناصر شعبانی از اهالی شهرستان شاهرود بود. وی یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران است که تقریباً چهار دهه در این نهاد انقلابی فعالیت داشته است.

نخستین فعالیت رسمی سردار شعبانی ساماندهی نیروهای مردمی، بسیج و سپاه برای مقابله با شورش و کودتا کمونیست‌ها در جنگل‌های آمل بود که حماسه ششم بهمن آمل را رقم زد. سردار شعبانی در آن روزها فرماندهی سپاه آمل را برعهد داشت.

او در همه سال‌های دفاع مقدس مشغول فعالیت درون مرزی و برون مرزی برای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در سال‌های پایانی هشت سال دفاع مقدس فرماندهی سپاه منطقه چهارم کشور را برعهده داشت. این سپاه مسئول سپاه‌های استان در کرمانشاه و ایلام بود که مقر اصلی آن در شهر کرمانشاه بود.

همین موضوع سبب شد که سردار شعبانی در مبارزه با ضد انقلاب و گروه‌های کومله و دمکرات در مرزهای غربی کشور فعالیت زیادی انجام دهد. سردار شعبانی در زمان حمله سازمان منافقین فرماندهی بخشی از نیروهای سپاه در عملیات مرصاد را برعهده داشت که شکست منافقین از نیروهای مردمی و سپاه سبب کنیه همیشگی سازمان از این سردار سپاه شد.

او رده‌های مختلفی از فرماندهی در سپاه از سطح فرمانده سپاه شهری تا فرماندهی لشکر و سپاه استانی و منطقه‌ای را طی کرده و همواره افتخارات زیادی برای کشور رقم زد. آخرین مسئولیت رسمی سردار شعبانی معاونت عملیات قرارگاه ثارالله تهران بود. او یکی از اساتید دانشگاه امام حسین(ع) نیز بود.

فرمانده سپاه شاهرود، ارومیه، دامغان، انزلی، گنبد در غائله ترکمن صحرا، فرمانده تیپ نبی‌اکرم(ص)، فرمانده دانشکده پیاده پاسداری امام حسین(ع) و فرمانده نیروی انتظامی در استان سیستان و بلوچستان در کارنامه وی دیده می‌شود.

پایان‌نامه دکتری سردار شعبانی که از دانشگاه امام حسین سپاه دریافت کرد، تحت عنوان بن‌بست در استراتژی، شکست در تاکتیک» زیر نظر سرلشکر باقری رئیس ستادکل نیروهای مسلح ایران انجام شد.

او در نقل قولی درباره ویژگی‌های سردار سلیمانی گفته بود که یک ژنرال سوری خطاب به حاج قاسم گفت که دکمه روی لباس شما از تمام درجه‌های ما بیشتر ارزش دارد.


رمان چند جلدی جاده جنگ»، از روز سوم شهریور ۱۳۲۰ و ماجرای هجوم روس‌ها به کشور از شمال شرقی خراسان به ایران و اشغال کشور توسط متفقین آغاز می‌شود و با پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به اتمام می‌رسد؛ این کتاب واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، فعالیت مبارزاتی گروه‌های اسلامی، تظاهرات مردمی، پیروزی انقلاب اسلامی، خرابکاری گروهک‌های ضد انقلاب در کردستان و جنگ هشت ساله عراق علیه ایران را به تصویر کشیده شده است.

کاراکتر یا شخصیت اصلی این مجموعه یک سرباز وظیفه ژاندارمری با نام سید رضا شریفی» است که وقایع دهه ۳۰ از زبان او بیان می‌شود. سیدرضا ۳۵ سال از کشور خارج می‌شود و به این بهانه در قسمتی از رمان حضور ندارد و دوباره در روزهای آغاز جنگ تحمیلی، به خرمشهر می‌رود و مجدداً به داستان باز می‌گردد.

اغلب موضوعات رمان جاده جنگ واقعی و مستند است. فقط در ابتدای رمان به دلیل کمبود اسناد این رقم کاهش یافته ولی با این حال ۵۰ تا ۶۰ درصد واقعیت این دوره باز هم واقعی است و به همان صورتی که در تاریخ آمده دراین رمان آمده است. در واقع استخوان‌بندی اصلی رمان واقعی و مستند است و می‌توان این رمان را خلاصه‌ای از نیم قرن حوادث و رویدادهای ایران دانست.

فضای اصلی این رمان هم کل کشور است اما با توجه به حوادثی که در دوره جنگ جهانی دوم و با ات روسیه به خراسان روی داد این رمان از خراسان شروع می‌شود و به خراسان هم ختم می‌شود. درباره عنوان رمان جاده جنگ هم، نکته اصلی اشاره‌ای است به استفاده‌‌‌ای که متفقین در زمان جنگ جهانی دوم از موقعیت استراتژیک ایران کردند و مهمات و ادوات نظامی را برای کمک به روس‌ها از این جاده شاهرود به روسیه فرستادند و عملا این جاده به پل پیروزی متفقین در این جنگ منجر شد. بعدها دوباره این جاده نقش مهمی در دوره انقلاب ایفا کرد. در واقع این جاده کنایه و نمادی است از اینکه جنگ هیچ گاه تمام نمی‌شود و ادامه دارد.

جاده جنگ» نوشته منصور انوری تاکنون با استقبال زیادی از سوی خوانندگان مواجه شده و توانسته جوایز زیادی را نیز به دست بیاورد. این کتاب در دوره چهاردهم جایزه کتاب فصل» و هشتمین دوره جایزه قلم زرین» موفقیت کسب کرده و در چهارمین دوره جایزه جلال آل‌احمد» نیز کتاب برگزیده بوده است.


 این رمان 11 جلدی را اگر بخوانید چه شود! من تا جلد چهارمش رفته ام. واقعا عالی و بی نظیر. منصور انوری دست به کار بزرگی زده است.هر کسی به رمانهای تاریخی علاقه مند است حتما سری به کتاب بزند و کیف کند. حداقل باید تا جلد دوم بیایید تا خوب با داستان جذاب کتاب که زمینه ی واقعی و تاریخی هم دارد،همراه شوید. بعضی ها اعتقاد دارند که جاده ی جنگی که انوری آفریده مثل جنگ و صلح تولستوی است. بیراه هم نگفته اند. کتاب مورد استقبال واقع شده و جایزه هم کم نبرده.


این روزها کتاب دختر تبریز را دست گرفته ام.کار خوب و شسته و رفته از انتشارات راه یار. به نظرم هرکس که با بچه های مردم و دانش |آموزان مدرسه سر و کار دارد باید نگاهی به این کتاب بیندازد. ان شاالله بتوانم یادداشتی راجع به این کتاب تقدیم تان کنم.


 

کتاب سبک و خوش خوان صد روسی را دو سه روزه خواندم. کار روان و صمیمی آقای میثم رشیدی مهرآبادی و ثبت خاطرات شیرین جانباز و رزمنده ی عزیز آقای یزدانیار. زبان روایت ،ساده و صمیمی و بدون پیچ و اطنابها و فخرفرو شی های ادبی است و خاطرات هم شنیدنی و باورکردنی. کتاب آدم را می برد به سختی های جنگ.به دلهره ها. به مظلومیت و صفای رزمنده ها و. . با این کتاب هم خندیدم و هم نم اشکی بر چشمانم آمد. آقای یزدانیار عزیز از آن رزمنده های باحال و غیرقابل پیش بینی و شر و شور جبهه بوده که در بیان خاطرات و پراندن تیکه های بامزه و ترسیم صحنه ها و حالات رزمندگان و جسارت و صراحت و رگ گویی او کاملا مشهود است. فرم روایت با وجود فاصله و جابجایی زمانی خاطرات ، یک دست است و سکته و خلل ندارد. نویسنده خودش را و قلمش را به رخ نکشیده.

از خوبی محتوا و طرز بیان که بگذریم، متاسفانه شکل و شمایل کتاب دل چسب و زیبا نیست. سر و شکل درست و درمان به کتاب دادن از ضروریات کار است که برای مخاطب هم بسیار مهم است. در دنیای عجیب و پیچیده ی امروز که محتویات فاسد و آلوده را در بسته بندی جذاب و شمایل قشنگ، به خورد مخاطب میدهند چرا باید صد روسی را این طور به دست مخاطب بدهند؟ این جفا در حق کتاب و راوی و نویسنده و مخاطب نیست؟ می شد که ناشر سلیقه به خرج می داد و این مهم را از قلم نمی انداخت! کاش در چاپ های بعدی این نقیصه جبران شود.

از آثار دیگر آقای رشیدی عزیز میتوان به این ها اشاره کرد:

مثل باران.حاجی فیروز.معلم شهر.خیابان تبریز.شنبه ی پرماجرا و.

خواندن کتاب های ایشان را از دست ندهید.


چند بار تلاش کرده ام که برای او مفصل مطلبی بنویسم ولی هر بار ترسیده ام. برای من که کمی نوشتن بلدم و لذت میبرم از این کار، پا گذاشتن در حال و هوای حاج قاسم و خلق کلمه و ساختن جملات برای آن عزیز سفرکرده خیلی دشواره.

گنجشک را چه زهره ی هم آشیانی ات؟

 


بسم الله

دیروز 31 فروردین کتاب خیابان تبریز را از مولف محترم کتاب هدیه گرفتم. ان شاالله بعد از مطالعه در خصوص این کتاب چند خطی برایتان خواهم نوشت.کتاب را نشر مجنون در136 صفحه درآورده. کتاب مرور کوتاهی است بر خاطرات معلم شهید قدرت الله چگینی.


بسم الله

توفیق داشتم که پس از آشنایی با جناب میثم رشیدی مهرآبادی که مهربان و صمیمی و دلسوز است، دو جلد از کتاب های ایشان را بخوانم. کتاب "صد روسی" و کتاب " خیابان تبریز". برای صد روسی چند خطی نوشتم و لازم می دانم که راجع به" خیابان تبریز " هم چند خطی تقدیم کنم.

آنها که اهل دقت و فراست در اوضاع و احوال زمانه هستند و تاریخ زندگی پر فراز و نشیب انسان را مطالعه کرده اند به خوبی در می یابند که برای ساخت بشر و رشد و تعالی او، معلم و مربی چه نقش بی بدیلی دارد. مرحوم استاد علی صفایی حایری جمله ای به این مضمون دارند که : اگر در عالم کاری بهتر و والاتر از معلمی بود، خدا آن کار را به انبیاء و اولیاء و خوبان خودش می داد. حقیقت این است که مقامی بالاتر از معلمی و هدایتگری نیست. هیچ شان و رتبه ای به پای معلمی نمی رسد. معلم کارش با روح و جان و فکر آدمی است و از این حساس تر و مهم تر برای انسان پیدا نمی شود که روح و جانش را علو ارتقاء بدهد. زندگی و افکار و مجاهدت ها و تجربیات این والاگوهران را باید دید و شنید و نوشید. خاصه آن که آن معلم پس از عمری دویدن و سوختن، خلعت مبارک شهادت را پوشیده باشد. آیا از ترکیب "معلم شهید" زیباتر و دل پذیر تر پیدا میشود؟

معلم شهید قدرت الله چگینی حقیقتا عنصر شریف و مجاهدی بوده که مرور زندگیش برای هر آن کس که دل در گرو تعلیم و تربیت دارد، لازم و ضروری است. این آقا معلم ما دوست داشتنی بوده و ویژه.هر برهه از زندگی و مبارزات و تدریس و فعالیتهای او، هر کدام را که خوب بنگریم و تامل کنیم و حوصله به خرج بدهیم ، نکته ها و درس ها و البته عجایبی در آن ها می بینیم که راحت از کنار آنها نمی شود گذشت. به نظر می آید در تاریخ ادبیات پایداری انقلاب، حق آقاقدرت به خوبی ادا نشده و آنچنان که باید غبار از چهره ی تابناک این شهید کنار نرفته! حیات این شهید، افکارش، درس ها و تفسیرهای قرآنش، منش اجتماعی و خانوادگی او هنوز جای کار و پردازش دارد. دغدغه های شهید چگینی، دغدغه های امروز ماست. صلابت، تقوا، نظم و آراستگی، اهتمام او به مبارزه، جدیت او در تعلیم و تربیت، انس او با قرآن و معارف اهل بیت ع، بلاپذیری و تحمل او در مبارزات و زندان ها، تلاش شبانه روزی و از پای ننشسن او  و و و .نیاز امروز همه ی آن هایی است که ادعای انقلابی بودن و کار فرهنگی و تربیتی کردن هستند!

کتاب  "خیابان تبریز" خواندنی و روان است.البته متن روایت می شد که بهتر و صمیمی تر باشد و در پاره ای از موارد عاری از نتیجه گیری ها و مستقیم گویی ها و تعاریف کلیشه ای باشد. اما با همه ی این ها برجستگی خاطرات و سلوک نورانی شهید، ضعف های اندک متن را پوشانده است. قلم میثم رشیدی در کارهای دیگر او چیز دیگری است!

اما از ضعف طراحی و صفحه آرایی و ضمایم کتاب هم نمی شود گذشت. نمیدانم چرا هر دو کتابی که از آقا میثم خوانده ام، متاسفانه این طور چاپ شده اند؟ برای شهدا باید بهترین ها را انجام داد و شایسته نیست که جنبه های بصری و دقت های هنری را در خروجی محصول ندید. این هم مخاطب را به سمت کتاب نمی کشاند و هم تلاش نویسنده را کم اثر میکند. من خودم درگیر کتاب شهید محمد عبدی هستم و رنج مصاحبه و نوشتن و تدوین کار را کشیده ام و میدانم که چاپ خوب و چشم نواز کتاب،حداقل انتظار نویسنده از ناشر است.

در هر حال کتاب خوب و ارزشمند " خیابان تبریز" که در 136 صفحه و توسط نشر مجنون منتشر شده است را از دست ندهید لطفا!


ماجرای توجه شهید سلیمانی به آهو‌ها چه بود؟

 

در مطلب زیر خاطره جالبی از توجه حاج قاسم به وضعیت آهو‌های نزدیک پادگان مقر سپاه را می‌خوانید.

ماجرای توجه شهید سلیمانی به آهو‌ها چه بود؟

به گزار جهان نیوز، علاءالدین بروجردی، عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس، با اشاره به ماجرای هولناک زنده به گور کردن هزاران جوجه یک روزه به بهانه تنظیم تولید، در یادداشتی نوشت:

روزی یکی از همرزمان نزدیک شهید بزرگوار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی می‌گفت در یکی از سفر‌های سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازی‌ها به وضوح به گوش می‌رسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت.

ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم بله همین طور است.

گفت: با این برف آهو‌هایی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین می‌آیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آن‌ها از گرسنگی تلف نشوند.

من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم دستور فرمانده عملی شد و آهو‌ها دعاگو هستند.

من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چگونه به فکر آهو‌های نزدیک مقر هستید؟ وی پاسخ داد: من به شدت به دعای خیر آن‌ها اعتقاد دارم.

منبع:الف

 

در هشتم اسفند 1358 با تدبیر شهیدان رجایی و باهنر، نهاد امور تربیتی» در آموزش‌و‌پرورش با ساختار جدید و متناسب با اهداف نظام اسلامی بنیان نهاده شد. اهمیت این تدبیر زمانی روشن می شود که بدانیم در آن زمان آموزش‌و‌پرورش و مدارس کشور، علاوه بر گرفتاری‌های ناشی از نظام تربیتی شاهنشاهی، میدان تاخت و تاز گروه‌ها و گروهک‌های ی و حتی مسلّحانه بود. لذا این نهاد انقلابی در دهه 60 تبدیل به محور فعالیت‌های تربیتی، فرهنگی و هنری در مدارس کشور شد و مربیان پرورشی، اصلی‌ترین مسئولان پیگیری تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی در مدارس بودند. تشکیل و ساماندهی هزارها گروه هنری (مانند سرود، تئاتر، شبکه تولید و پخش فیلم)، مقابله با فعالیت‌های گروهک‌ها، حضور در جنگ و پشتیبانی از جنگ، ارتباط با خانواده‌های شهدا و مجروحان جنگی، کتابخوانی، تیم‌های ورزشی و… از اقدامات مربیان پرورشی بوده است که گوشه‌ای از آنها در کتاب مربای گل محمدی» آمده است.

این کتاب با روایتی شیرین و با اتکا به اسناد و تصاویر، خاطرات شفاهی مربیان باسابقه پرورشی دهه‌ شصت در آذربایجان شرقی را تبیین کرده است و برای کسانی که دغدغه تربیتی یا تحقق سند تحول بنیادین آموزش‌و‌پرورش دارند، بسیار خواندنی است و می‌تواند افق‌های جدیدی بگشاید.


 بسم الله

اگر خداوند توفیق دهد و شهید هم نظر کند، کتاب "همیشه مربی" که ناگفته هایی از حیات طیبه و سیره ی تربیتی و فرهنگی "شهید محمد عبدی" است، بزودی آماده ی چاپ و عرضه ی عمومی خواهد شد. کتاب را هم ا دو تن از نویسندگان خوب کشور در حوزه ی ادبیات پایداری و زندگینامه ی شهدا، آقایان " محمدعلی جعفری" و " میثم رشیدی مهرآبادی" ویرایش میکنند. دعای خیر شما دوستان و عزیزان را خواهانم.


جمعی از خوبان همت کرده‌اند و برایمان مربای گل‌محمدی» پخته‌اند؛ مائده‌ خوش‌عطر و بویی که کام هر آن‌کس را که دل در گرو تعلیم‌و‌تربیت و دستی بر کار فرهنگی در مدرسه و مسجد و کانون فرهنگی دارد، شیرین و معطر می‌کند.


کتاب مربای گل‌محمدی» حاصل زحمات و تحقیق جناب آقای حسین وحید رضایی‌نیا و تدوین و نگارش آقای روح‌الله رشیدی در 216صفحه است که به خاطرات شفاهی مربیان پرورشیِ دهه‌ 60 آذربایجان‌شرقی پرداخته است. ارزش کار با توجه به فاصله‌ زمانی و تعدد مصاحبه‌شونده‌ها و سختی و حساسیت کار، نمایان می‌شود. آن‌ها که کار مصاحبه و تدوین را عهده‌دار شده‌اند، کارشان را به خوبی به سر منزل ِ نتیجه رسانده‌اند.
در خصوص این کتاب، نکات و محورهایی قابل عرض و تأمل است:
اول اینکه ساخت و پرداخت کتاب، خوب و دلنشین است. این نکته‌ مهمی است چرا که شکل و شمایل محصول برای مخاطب، مهم و نشانه‌ احترام ناشر به خواننده و اهتمام به اثر است. طراحی و صفحه‌بندیِ مطلوب و چشم‌نواز، استفاده از طرح‌های مفهومی در برخی صفحات، انتخاب تیترهای معنادار و مناسب، پاورقی‌های دقیق و به‌دردبخور و ضمائم و تصاویر ِ به‌اندازه در انتهای کتاب، از امتیازات کتاب است.
دوم اینکه در خلال خاطراتِ مربیانِ پرورشی آن خطه، توصیف و ترسیمی نسبی از حال و هوا و خُلق‌وخوی مردمان آن منطقه نیز ارائه شده که در نوع خود جالب و خواندنی است. مواجهه‌ مردم خصوصاً در روستاها با فعالیت و تکاپوی تربیتی و فرهنگی مربیان، بعضاً صحنه‌های قابل تأمل و بامزه‌ای خلق کرده؛ عبارات و اصطلاحات و اشعار شیرین ترکی هم به حلاوت کتاب افزوده است.
سوم اینکه مربیان آن دهه، اهتمام جدی به استفاده از ابراز هنر در پیشبرد برنامه‌هایشان داشته‌اند. بهره‌گیری از ظرفیت‌های نمایش فیلم، اجرای تئاتر، رومه دیواری و برپایی نمایشگاه کتاب، اجرای سرود و اهتمام به شعر و. نشان از ذوق و سلیقه‌ این عزیزان در آن برهه‌ زمانی است؛ خاصه آنکه در سال‌های اول انقلاب، هنوز جریان فرهنگی انقلاب، تکلیف خود را با مقوله‌های حساسی همچون موسیقی مشخص نکرده بود، اما این عزیزان معطل نماندند و کار را شروع ‌کردند. اهمیت این مسأله اینجاست که بدانیم زبان هنر، ماندگارترین زبان‌ها و مؤثرترین ابزارها برای انتقال مفاهیمِ ناب است. متأسفانه امروز در امر تربیت، یا از هنر غافلیم یا در دامِ مظاهرِ نامطلوبِ آن گرفتار شده‌‍‌ایم.
چهارم اینکه زحمات و مرارت‌های مربیانِ عزیز پرورشی در آن سال‌ها، قابل لمس و الگوگیری است. کار تربیتی خالی از درد و مشقت نیست. عشق و علاقه می‌خواهد و از خود گذشتن. درگیری با گروه‌های ضدانقلاب و جریانات ملحد، اهتمام به کمک و یاری رزمندگان، سرکشی به خانواده‌ شهدا، استمرار برنامه‌ها در فراز و نشیب‌های دوران مبارزه و جنگ، از پرده‌های دیدنی و دلنشینِ این کتاب است. صفحات کتاب مملو است از یاد و نام شهدا به‌ویژه شهدای عزیز نوجوان و مساعدت‌های عاشقانه و دردمندانه بچه‌ها و خانواده‌هایشان به رزمندگان جبهه‌ها که در پاره‌ای موارد، حیرت‌‌انگیز است و اشک آدم را در می‌آورد. چقدر مردم خوبی داشتیم و داریم. شاید نقطه اوج کتاب، اشتیاقِ مربیان و دانش‌آموزان برای حضور در جبهه‌های نبرد باشد. چه بسیار از آنها که رفتند و شهید ‌شدند و ماندگار.

ادامه مطلب


اگر آن نسل فداکار و از جان گذشته، نبودند و انقلاب نمی کردند، این راه روشن و مبارک پیش روی ما گشوده نمی شد. اگر شهیدان و رزمندگان و جانبازان ما، بار سنگین جنگ را به دوش نمی کشیدند و جان فدا نمی کردند، این بساط نورانی و ذی قیمت به دست ما نمی رسید. اگر آن نسل جوان فهیم بعد از جنگ، در مساجد و کانون ها و مدارس و هیئات، جبهه ی فرهنگی را رها می کرد، امروز از دستاوردها و ارزش های خوبمان خبری نبود. اگر بچه های عزیز مدافع حرم نبودند، امروز ما میدان کار و عمل نداشتیم. یعنی تا نسلی فدا نشود، نسل بعدی احیاء نمیشود. عرصه ی فرهنگ و تربیت فقط جای نظریه پردازی نیست، جای فداکاری و از خودگذشتگی است. با سیستم کارمندی و ساعت زنی و باری به هر جهت نمی شود جریان تربیت را اداره کرد. روحیه جهادی و حس فداشدن میخواهد. باید از خودت بگذری!


 

بسم الله

کتاب آرزوهای دست ساز را انتشارات راه یار روانه ی بازار کرده است. تحولات جالب و خواندنی از شکل گیری یک شرکت دانش بنیان.

خواندنش حتما مفید خواهد بود. امیدوارم فرصتی پیدا کنم و چند خطی برایتان درباره ی این کتاب بنویسم.


 

بسم الله

یکی از کتاب های خوبی که توفیق پیدا کردم بخوانم، کتاب " نان سالهای جنگ" بود. کار جالبی در قالب کوتاه نوشته هایی جذاب و درس آموز از فعالیت زن های قهرمان روستای صدخرو سبزوار در ایام جنگ تحمیلی به قلم محمود شم آبادی. انتشارات راه یار خاطرات شفاهی پشتیبانی جنگ را برده به روستای پرافتخار صدخرو. خاطرات کوتاه و خواندنی هستند. به ن نجیب و شریف این خاک خیلی باید افتخار کنیم. مطمءن هستم که اگر کتاب را بخوانید کیف خواهید کرد. کتاب را با تخفیف از سایت عماریار میتوانید بخرید.


مستند خوبِ شیخ شهید»، کار ارزشمندِ هنرمند عزیز و طلبه گرامی ساسان فلاح فر» را توفیق شد که بنشینم و نگاه کنم و حسرت بخورم. شهید علی تمام زاده» رفیق ِ خوب ما بود که در موسسه امام جمعه کرج، مدتی با او مانوس و همکار بودیم. او از همان روزها جنس دغدغه‌هایش چیز دیگری بود. سر پر شور و قلم پر خروشی داشت علیه مظالم و بی عدالتی‌ها و نارسایی‌هایی که می‌دید. طلبه سخت کوشی بود. پای کار نظام بود. خدا درجاتش را افزون کند که با همین جهت گیری و دغدغه رفت و رفت تا رسید به مقام شهادت.

مستند کوتاه شیخ شهید» با تصاویر پسر خردسال شهید شروع می‌شود. این صحنه‌ها آدمی که کمی اهل وجدان و انصاف باشد را تکان می‌دهد. پسر می‌خواهد نشان از پدر داشته باشد و به جنگ دشمنان برود. خدا می‌داند این خردسالانِ به جامانده از شهدا که طعم حضورِ پدر را نچشیده‌اند، در فضای ذهن و روان کودکانه‌شان چه می‌گذرد؟ این دردها و کمبودها را چه کسی می‌تواند تصور کند و به تصویر بکشد؟

سیره و سلوک ابوهادی» در سوریه کم و بیش در این مستند، ساخته و پرداخته شده. خاصه اینکه شهیدِ عزیز، مرتضی عطایی» هم در مستند از علی تمام زاده» می‌گوید و هنگام شهادت هم بالای سرش بوده. ابتکار جالب کارگردان در بازسازی شب عملیات و شهادت علی» را من در کمتر مستندِ مقاومتی دیده‌ام. این حرکت، جای تحسین و نشان از اهتمام این عزیزان در ساختِ مستند دارد.

 سوای همه این محسنات و گفت و گوهای خوب والدین و همسر و همرزمان ِ شهید، خوب بود که به فعالیت‌های تبلیغی و فرهنگی و جهادی شهید علی تمام زاده» در کرج و مسجد و محل کارش نیز پرداخته می‌شد. علی» قبل از سوریه رفتن، در کرج فعالیت‌های بسیار قابل توجهی داشته که در مستند به آن‌ها پرداخته نشده. همچنین از تلاش او برای پیوستن به لشکر فاطمیون_با توجه به شباهت چهره‌اش به برادران افغانستانی_ صحبتی به میان نیامده که مناسب بود به آن نیز پرداخته می‌شد.

در هر صورت این نیز یکی از کارهای دل چسب ساسان فلاح فر» و دوستانش است که الحمدلله کارنامه خوبی در حوزه مستند سازیِ جبهه مقاومت دارند.


ما خودمان رُمان خوبِ فارسی کم نداریم انصافا. نویسندگان ما فضای فرم و محتوایشان نزدیک به حال و هوای ما و تجربه ی زیسته ی ماست. خاصه ما در ادبیات پایداری و جنگ‌، آثار درخشان کم نداریم. مشتری پر و پاقرص و حرفه ای این کتاب ها هم رهبر عزیز است. ترکه های درخت آلبالو داستان سرهنگِ نظام شاهنشاهی است. به نام مدنی. بچه ی شاه عبدالعظیم و از یک خانواده ی اصیل و مومن. سرهنگ همزمان با انقلاب چون ارتشیِ شاه بوده دستگیر و زندانی میشود و حکم اعدام می‌گیرد. اما با پیگیری های همسرش و مساعدت رئیس زندان و نظر مساعد مقامات، به او فرصت می‌دهند که به کردستان برود و آن جا را سر و سامان دهد. سرهنگ میرود به کردستان و

خواندنی، شیرین و البته پُر از غمِ مردمانِ مظلوم کردستان و وحشی گری و بی‌رحمی کومله ها و تجزیه طلب ها و ضدانقلاب است. رمان بر اساس مستندات نوشته شده به نظرم. لااقل بخش مربوط به کردستانش، مستندات حقیقی دارد. کتاب را انتشارات ِ اسم چاپ کرده است. از آقای اکبر خلیلی.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها